این نوشته پیش از این در وبسایتهای اخبارروز و کردیش پرسپکتیو منتشر شده است.
مسأله استقلال طلبی یا همان که در گفتمان ناسیونالیستی مرکزگرا «تجزیه طلبی» نامیده می شود یکی دیگر از دغدغه های ناسیونالیستهای ایرانی است که همزمان با عروج حرکتهای ناسیونالیستی محلی بویژه در چند ساله اخیر بمثابه سوهان روح و روان آنان عمل می کند.در نشست پیش گفته نیز –که دربخش اول این نوشته شرح آن آمد*- آقای صادقی در اعتراض به کسانی که تکه ای از نقشه ایران را جدا کرده و هویتی مستقل به آن بخشیده اند و ضمنا خودرا ایرانی نیز نمی دانند گفته است:« اگر ایرانی هستید که باید همه در کنار هم برای مقابله با نقض حقوق بشر در کشورمان مبارزه کنیم و اگر هم ایرانی نیستید، قطعا مهمانان سرزمین ما هستید و قدم هایتان به روی چشم ایرانیان است و باز هم جمهوری اسلامی حق ندارد حقوق شما را زیر پا بگذارد اما اگر به سبب وجود “حاکم جائر” در ایران امکان زندگی کردن ندارید می توانید به کشور خود بروید و ایران را ترک کنید اما حق ندارید بخشی از کشور ما را همراه با خود ببرید!»**
صورتبندی ساده تر این گفته ها چنین است:تمامی کسانی که در ایران زندگی می کنند بر دو قسمند 1-ایرانی هستند و از این رو هیچ گونه تفاوتی میان آنان بر سر مسائلی همچون تعلق خاطر به دولت-ملت ایران و نیز حفظ حدود و ثغور جغرافیایی آن نیست2-ایرانی نیستند ودر نتیجه حق اظهار نظر و تصمیم گیری درباره مسائل مطروحه در بند 1 را ندارند.
البته ابراز چنین سخنانی از سوی کسی که منکر تبعیض قومی در ایران است بعید نیست.نزد ناسیونالیستهای ایرانی تمامی کسانی که تابعیت ایرانی دارند فارغ ازتعلق به هر "قومی" درک یکسانی از ایران و دلبستگی به آن دارند یا باید داشته باشند.با عنایت به چنین تصوری است که می توان به رندی نهفته در گفته های مذکور پی برد.گویی هیچ ایرانی خواهان جدا کردن محل زندگی اش از ایران نیست و کسانی که احیانا چنین داعیه ای دارند قطعا ایرانی نیستند.چنین تصوری فریبی بیش نیست وگرنه چه اصراری است به تکرار بی امان گزاره های هدفمند نظیر«کردها اصیل ترین و قدیمی ترین قوم ایرانی هستند»،«اهالی خوزستان در جنگ ایران و عراق با جانفشانی های خود پاسخ صدام را دادند و ثابت کردند ایرانی هستند».افزون براین، چنین تاکتیکی دقیقا همان ترفند مستعمل و کهنه جمهوری اسلامی است که همواره سعی می کند مبارزات آزادیخواهانه و ضد دیکتاتوری جامعه ایرانی را به دشمنان آمریکایی و اسرائیلی خود منتسب کند.
برخلاف درک فرا تاریخی و طبیعی انگار ناسیونالیستهای ایرانی از تمامیت ارضی ایران که در ادامه بدان خواهم پرداخت،مقوله تعلق خاطر به یک واحد سرزمینی سیاسی از جمله دولت-ملت مدرن تابعی است از نحوه مواجهه دولت مرکزی با اقلیتهای قومی یا ملی ونه صرفا تاریخ و فرهنگ مشترک.اگر مولفه های تاریخ و فرهنگ مشترک را هم لحاظ کنیم می بایست به تعریف آن اقلیتها از این مولفه ها هم توجه کرد.از این رو این واقعیت چندان هم غیر قابل هضم نیست که کسانی یا جمعیتهایی تابعیت ایرانی داشته باشند ولی به دلایل سیاسی خود را محدود و مقید به واحد جغرافیایی که ایران نام دارد ندانند.بنابراین کسانی که در مقام دفاع از گفته های مذکور استدلال کرده اند که مخاطبان گوینده ،خود را ایرانی ندانسته اند در نتیجه آن گفته ها منطقی است کاملا بر خطا هستند و عذر بدتر از گناه می تراشند و در واقع به منطق ریاکارانه نهفته در آن گفته ها و ماهیت تعریفی که از ایرانی دارد توجه نمی کنند.گویی تمامی ایرانیان در یک فضای آزاد و پس از طی فرایند بحث و گفتگوی آزاد در یک انتخابات به ایرانی بودن خود رأی داده اند!
برای روشن تر شدن موضعم دو مثال مرتبط با موضوع می زنم.در جامعه ایران افراد و یا در واقع اقشاری هستند که به جمهوری اسلامی اعتقادی ندارند و بسیاری از آنها نقشی در شکل گیری و تداوم حیات این نظام سیاسی نداشته اند و از لحظه ای که پا در این کره خاکی گذاشته اند این نظام بر سر پا بوده است.از این رو مشروعیتی برای جمهوری اسلامی قائل نیستند.حال آیا نمی توان این حق را برای آنان محفوظ دانست که در حوزه تحت امر جمهوری اسلامی زندگی کنند و در عین حال این نظام سیاسی را به رسمیت نشناسند؟یا بایدبه جمهوری اسلامی این حق را داد که اینان را از حوزه تحت حاکمیت خود براند؟
مثال بعدی در ارتباط با خود گوینده یعنی محمد صادقی است.او عضو سابق انجمن اسلامی دانشگاه اصفهان و شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت است.فلسفه وجودی دفتر تحکیم همانطور که از عنوان کامل آن پیداست و بر همان اساس بنیان نهاده شده است ،تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه است.از دیدگاه ایشان در این مورد خاص اطلاع ندارم اما خود که مدت کوتاهی عضو کوچکی از این مجموعه بوده ام از این رو دوستان بسیاری حتی در شورای مرکزی تحکیم از نزدیک می شناسم که به هیچ وجه قائل به چنین دیدگاهی و تلاش در جهت تحقق آن نبوده و نیستند.حال بااین اوصاف آیا رواست کسی با ارجاع به آن فلسفه وجودی خواستار این شود که کسانی که پایبند و وفادار به وحدت حوزه و دانشگاه نیستند این مجموعه را ترک کنند؟البته این را نیز باید در نظر داشت که افراد با رضایت و انتخاب خود وارد یک مجموعه سیاسی می شوند و از بدو تولد و به شکلی اجباری وارد این حوزه نمی شوند.
تمامیت ارضی امری بشری یا متافیزیکی؟
گفتمان ناسیونالیسم ایرانی برای اثبات گزاره های خود و در حقیقت به منظور کسب هژمونی و اعمال قدرت فائقه علیه مخالفان خود درکی از مفاهیمی همچون "تمامیت ارضی ایران" و "ملت ایران" به دست می دهد که جایگاهی متافیزیکی و فراتاریخی به آنان می بخشد.در واقع با وجود ارجاع به تاریخ، روایتی از تاریخ عرضه می کنند که مفهوم ایران و واقعیت سرزمینی- سیاسی آنرا نه تنها حاصل پالایشی تاریخی نمی دانند بلکه جایگاهی فراتر از تاریخ برای آن قائل شده که یگانه و اصیل است و از دستبرد حوادت تاریخ برکنار مانده است.
چنین دیدگاهی آشکارا هویت سیاسی واحد سرزمینی ایران را زدوده و معنای فرهنگی خنثایی از آن به دست می دهد که واقعیت کنونی آن را ناشی از یکپارچگی و اشتراکات فرهنگی و تاریخی آن می داند.ناگفته پیداست که چنین رویکردی بر خلاف ظاهر موجه و بی طرف،مشخصا هدفی سیاسی را دنبال می کند.
تلاش برای جاانداختن چنین تعریفی از ایران حتی اگر با تکیه بر تاریخ قابل قبول باشد،از منظر حقوقی نافی حق انسان ها برای تجدید نظر در میراث گذشتگان نیست.چنین گفتمانی از نگاهی دیگر حتی می تواند کاملا ضد دمکراتیک باشد.« دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ ، در ﺗﺮﮐﻴﺐ واژﻩ اﯼ ﺧﻮد ، ﺑﺎ ﻣﻘﻮﻟﻪ اﻧﺴﺎن ﺳﺮ و ﮐﺎر دارد ، ﻳﻌﻨﯽ از ﺣﺎﮐﻤﻴﺖ ﻣﺮدم ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و اﻧﺴﺎن و ﺣﻘﻮق اﻧﺴﺎن ها ، از ﺟﻤﻠﻪ ﺣﻖ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﺮدن او ﻧﻘﻄﻪ ﺁﻏﺎز ﺗﻔﺴﻴﺮ واژﻩ اﺳﺖ.و ﺣﻖ ﻣﻠﯽ و ﺣﻖ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ،ﺟﺰﺋﯽ از اﻳﻦ ﺣﻖ دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ اﺳﺖ. ﺣﺎل ﺁﻧﮑﻪ وﻗﺘﯽ ﺷﻌﺎر ﺗﻤﺎﻣﻴﺖ ارﺿﯽ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﺮوع در ﺑﺮ ﺧﻮرد ﺑﺎ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺣﻘﻮق ﻣﻠﻴﺖ ها ﺗﺒﺪﻳﻞ می ﺸﻮد ، در واﻗﻊ از ﺣﺎﮐﻤﻴﺖ زﻣﻴﻦ ﺑﺮ اﻧﺴﺎن ﺷﺮوع ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و در اﻳﻦ راﺑﻄﻪ ، ﻣﻦ واژﻩ ﺟﺌﻮﮐﺮاﺳﯽ*** را در ﺑﺮاﺑﺮ دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ ﺑﺮاﯼ ﻃﺮﻓﺪاران ﻧﻈﺮﻳﻪ ﺗﻤﺎﻣﻴﺖ ارﺿﯽ ﺑﮑﺎر ﻣﯽ ﺑﺮم . از اﻳﻨﺮو ، ﺁﻧﻬﺎ را ﻧﻪ دﻣﻮﮐﺮات و ﻧﻪ ﻃﺮﻓﺪاران دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺟﺌﻮﮐﺮات وﻃﺮﻓﺪار ﺟﺌﻮﮐﺮاﺳی ﺑﺎﻳﺪ ﻧﺎﻣﻴﺪ وﻧﻪ ﭼﻴﺰﯼ دﻳﮕر.»****
اما مسأله اصلی اینجاست که گفتمان ملی گرایی ایرانی از پذیرش برساختگی و مدرن و معاصر بودن نقشه جغرافیایی و حدود و ثغور کنونی ایران سرباز می زند و تمامی اینها را اموری طبیعی و تاریخی می داند و از تکرار نام ایران در طول تاریخ همبستگی و یکپارچگی ملی را نتیجه می گیرد.در حالی که عنوان ایران در طول تاریخ در واقع دالی بوده که مدلولش واقعیت متکثری است که تحت اتوریته نظام پیشا مدرن "امپراتوری ایرانی" گرد هم جمع شده است.دولت-ملت کنونی ایران واقعیتی است کاملا جدید-در گستره تاریخی- که دقیقا در نقطه بحران و زوال سیستم امپراتوری بر پایه اندیشه ناسیونالیستی "یک ملت،یک زبان،یک دولت" و توسط رضا شاه و روشنفکران حامی اش شکل گرفت.البته استلزامات و اقتضائات نیروهای مسلط جهانی از جمله بریتانیا و اصول چهارده گانه ویلسون،رئیس جمهور وقت آمریکا، پس از جنگ جهانی اول در شکل گیری نقشه و مرزهای کنونی ایران و به طور اعم خاورمیانه به همین میزان سهیم بودند.
تأکید وودرو ویلسون بر حق تعیین سرنوشت ملت ها که مبتنی بر تبیین وی از علت روی دادن جنگ جهانی به دلیل همگن نبودن دولتها با ملت ها بود در عرصه عمل به دلیل ساختار متکثر اجزاء باقی مانده از امپراتوری های عثمانی و ایرانی و نیز منافع استعمارگران و نیروهای مسلط بین المللی با مشکلات عدیده ای مواجه شد.از این رو با چراغ سبز بریتانیا در منطقه خاورمیانه و با توجه به روی دادن انقلاب اکتبر در روسیه ،آتاترک در ترکیه و رضاشاه در ایران و دنباله روان آنها در "فرایند دولت-ملت سازی" همگام با کار مفهوم پردازی از مقولات "ترک" و "ایرانی" به وسیله روشنفکران ناسیونالیست،سرکوب خونین جنبش های ناسیونالیستی کردها،اعراب و دیگران را به صورت جدی در پیش گرفتند.
جالب است که ناسیونالیستهای مرکزگرا هرگونه حرکت سیاسی و ناسیونالیستی که از سوی زیرمجموعه های "قومی"-ودر واقع ملی- شکل می گیرد با برچسب "تجزیه طلبی" محکوم می کنند که در حقیقت در حکم تف سر بالاست.زیرا که موجودیت دولت-ملت ایران همچون بسیاری از همتایان خود حاصل تجزیه سیستم امپراتوری است.تأمل در مقوله تجزیه تاریخی امپراتوری ها می تواند مؤید این حقیقت باشد که شکل گیری دولت-ملت های مدرن پیش از آنکه نتیجه اشتراکات تاریخی-فرهنگی مردمان آنها باشد،ناشی از معادلات قدرت میان نیروهای مؤثر و مسلط جهانی و نیز برآمدن تفاسیر مختلف از ایدئولوژی ناسیونالیستی در مقاطع متفاوت دوران مدرن است.به همین دلیل است که بسیاری از قسمتهایی که از امپراتوری ایرانی جدا شده اند و فرایند دولت-ملت شدن را طی کرده اند همچنان به حیات خود ادامه می دهند.واقعا معلوم نیست چرا ناسیونالیستهای ایرانی از پاسخ به این سوال طفره می روند که چگونه است دولت-ملت هایی نظیر افغانستان،آذربایجان،گرجستان،ترکمنستان و بسیاری دیگر در حالی که در طول تاریخ به زعم ملی گرایان ایرانی برای خود هویت ایرانی قائل بوده اند،تلاش چندانی-حتی ناکام و ناموفق- برای پیوستن و بازگشت دوباره به دامان "مام میهن" به خرج نداده اند؟
با تمامی این اوصاف نگارنده در پی آن نیست که نسخه تجزیه ایران یا جای دیگری را به عنوان یگانه راه حل تعارضات ملی و احقاق حقوق ملت ها تجویز کند بلکه پیش از آن به چالش کشیدن کلیشه های رایج درباره مسائل ملیتهای ایرانی امری ضروری تر می نماید.جنبش های ناسیونالیستی حتی در صورت کامیابی و تشکیل دولت-ملت مستقل الزاما به سازوکاری برای ایفای حقوق انسانی ملت ها نمی انجامند اما این واقعیت نمی تواند مانع از تلاش ملت ها برای دفاع از موجودیت انسانی و سیاسی خود شود.قرار نیست به بهانه حفظ تمامیت ارضی خون ملتی را تا ابد در شیشه کرد و بر اولویت سرزمین و خاک بر انسان ها در هر شرایطی تأکید کرد.
*لینک بخش اول این نوشته:
Geocracy***
****هدایت سلطان زاده ،حاکمیت،تمامیت ارضی و حق تعیین سرنوشت،ص 39
http://www.achiq.org/yazi/h%20s%20hakimiyet.pdf