۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

در بر همان پاشنه می چرخد؛ بخش سوم و پایانی "امین بزرگیان: پژوهشگر اجتماعی یا سارق ادبی حرفه ای؟"



پاسخ امین بزرگیان  بوکسوری را به خاطر می آورد که چندین ضربه کاری به سرش وارد شده و کاملا گیج است اما هنوز سرپاست و حفظ ظاهر می کند؛ سردرگمی در پیدا کردن توجیهات و دلیل تراشی های مضحک برای فرار از پاسخگویی و تلاش برای نشان دادن چهره ای  محترم و موجه از خود از طریق اتخاذ لحنی آرام و مظلوم نمایانه و از این رو متظاهرانه و ریاکارانه. چنین لحنی مرا به یاد کاراکترهای اصلی فیلم "بازیهای مسخره" ساخته میشاییل هانکه انداخت. همان دو پسر جوان مودب و مرتب –در نسخه آمریکایی - به خصوص پسر موبور که چهره بسیار موجه و معصومی هم دارد. آنها اگر چه کمی حتی زیاده از حد مبادی آداب هستند با وجود این با همان خونسردی مرتکب شنیع ترین و کثیف ترین اعمال از اذیت و آزار فیزیکی و روانی گرفته تا قتل می شوند.
او در حالی که چند روز پس از انتشار بخش دوم مقاله من پاسخ خود رابه چاپ رسانده، با این حال هیچ پاسخی به مستندات فراوان بخش دوم نوشته من نداده و توضیحاتم را درباره انتقاداتی که به بخش اول شده نادیده گرفته و با تخطئه نوشته من به مثابه یک نا-نقد به خیال خود مشروعیت آن را زیر سوال برده است. همانطور که در بخش دوم مقاله هم متذکر شدم نوشته من اصلا نقد نبوده است و از همان ابتدا هم عنوان کرده ام که افشاگری است. اما این افشاگری نه بر مبنای شاهدانی بیرونی و ارجاعاتی فرامتنی، بلکه بر مبنای خود نوشته های ایشان صورت گرفته و کوشیده است تا نشان دهد نوشته های او بر خلاف آنچه می نماید است. همین تکنیک افشاگری است که نوشته مرا به یک افشاگری درونماندگار تبدیل می کند؛ چیزی شبیه به نقد درونماندگار که ایشان علاقه ای وافر به آن دارند. به نقد محتوای مقالات بزرگیان هم نخواهم پرداخت تا زمانی که تعلق آنها را به خود اثبات کند. گر چه اکثر نوشته های او، به قول یوسف اباذری در نقد پروژه کچوئیان، جارگون هستند؛ یعنی صرفا حال و هوا تولید می کنند و خبری از معنا در آنها نیست.
اینجا لازم است محل نزاع به خوبی تقریر شود تا آقای بزرگیان ادعا نکنند که مسأله بر سر "منبع نویسی" و یا "رفرنس دادن یا ندادن" است. تأکید می کنم که مسأله بر سر فریبکاری و دروغگویی است؛ نه رعایت اصول آکادمیک و علمی معرفی منابع. بزرگیان به خوبی بر این نکته واقف است، اما عامدانه محل نزاع را تحریف می کند تا دیرپایی و عمق رفتار زشت خود را به چند اشتباه موجه و نیز عدم دقت کافی فروبکاهد. عدم درج منابع در یک متن تنها یکی از مصادیق  فریبکاری مورد اشاره  است ونه همه آن. اتفاقا در موارد زیادی شاهد بوده ایم که وی منابعی هم معرفی کرده است، اما با همان معرفی منابع، در واقع حقوق مولفان و مترجمانی را زیر پا گذاشته  و خود را به گونه ای دیگر نمایانده است.
او در پاسخ خود در واقع تلویحا پذیرفته است که مشکل اساسی با کپی کردن مطالب دیگران و عدم ذکر منبع ندارد. با این حال به تکاپوی این افتاده که بعضی از ایرادات من را پاسخ دهد. آن هم با روش خاص خود که مانند تکنیکهای چسب و قیچی و کپی کاری ، مستندات من را هم به هم آمیخته و همه را یک کاسه کرده و برای خود نتایجی بی سر و ته گرفته است. از جمله درباره مقاله مظفری پور ادعا کرده است که «باید بگویم برای اولین بار است که این مقاله را می بینم». این ادعا کذب محض است به استناد سه مورد دیگر کپی هایی که ذکر شده است و بی سروصدا از کنار آن گذشته است. استناد به نشریات حزب توده بر خلاف ادعای بزرگیان صرفا مربوط به مقالات گنجی نیست و سه مورد در مقاله مظفری پور است که اثری از آنان درمقالات گنجی نیست. به عنوان نمونه به این کپی و اصلی دوباره نگاهی بیندازید و به تشابه و ترتیب صفات مذکور توجه کنید. از توجیهاتش درباره منبع واسط در می گذرم که خود فضاحتی دیگر است.
وی درباره مقاله جهان آراها... هم توضیحاتی داده است که در کنار و همراه با منطق استدلالی دوستانش در پانویس ها، در واقع در حال پایه گذاشتن سنت غلطی در منبع نویسی هستند که می بایست از همین ابتدا در مقابلشان ایستاد. نقطه کانونی این سنت پا در هوا این است که چون نویسنده با کسانی که تکه هایی ازنوشته هایشان را کپی کرده است دوست و رفیق است پس لزومی به ذکر منبع  نیست. این بدین معناست که آدمی در نوشتار خود فقط می باید به آثار ناشناسان و دشمنان خود ارجاع دهد. معلوم نیست از کی رفاقت جزء مولفه های مطرح در منبع نویسی شده است که می توان با توسل به آن از زیر بار تعهد به نوشتن مأخذ شانه خالی کرد؟! دوستان عزیز، صحبت بر سر حقوق مولف و مترجم است و لزوم رعایت آن، نه این "داش مشدی بازی" ها که شما در پیش گرفته اید. با این کارها صرفا اسباب مضحکه خلقی خواهید شد و بس. به جای این همه پشتک و وارو زدن به سبک گربه مرتضی علی و گرفتن رضایتنامه از این  و آن، یک خط منبع بنویسید و این همه خود را و جماعتی را به زحمت نیاندازیِد.
ایراد گرفته ام که اگر منبعی انگلیسی یا فرانسوی معرفی می کنی این بدان معناست که آن متن را خوانده ای و خود ترجمه کرده ای، نه آنکه دقیقا عباراتی را که شخص دیگری در ترجمه آن متن آورده در متن خود بیاوری و سپس آدرس منبع به زبان اصلی بدهی. همینجاست که می گویم محل نزاع، منبع دادن یا ندادن نیست، بلکه سر کار گذاشتن خلقی و خیانت به اصولی  و نمایاندن خود به صورتی دیگر است. بالاخره مترجمان هم حقوقی دارند و زحمتی کشیده اند. برداشته است برای من به یاد دوران مدرسه و "رضایتنامه ولی"، برگه رضایت از نویسنده و مترجم تهیه کرده است! وا اسفا!
درباره دزدی هایش از نوشته اسد بودا هم  توصیه کرده است که «نوشته اسد بودا را بادقت بخوانیم و متوجه شویم که آنچه من نوشته ام تا چه حد متفاوت از نوشته او و در تضاد با دیدگاه اوست». با توجه به حجم کپی های بزرگیان از مقاله بودا چنین توصیه ای در حکم خودزنی است و نه چیزی جز آن. با وجود این نمونه دیگری از دستبردهای جناب بزرگیان به نوشته های بودا را اینجا می آورم تا نشان دهم همه چیز به آن یک مورد ختم نمی شود.حال باید منتظر بود و دید که آیا این مورد هم با هماهنگی بوده است یا خیر؟! صحبت از تکه زیبا و شیوای (لینک) مقاله آمنه و آن دو قطره اسید است که کپی از (لینک) مقاله چه می خواهی؟ زندگی همچون غزل نوشته اسدالله احمدی (بودا) و حسن رضا خاوری است. آقای بزرگیان، اگر مقاله ای می نویسید و در آن از دیگری متنی را کپی می کنید و سپس متن را برای خود وی می فرستید و آن نویسنده مغبون به روی شما نمی آورد که از متنش کش رفته اید، این دلیل بر رضایت آن شخص نیست. می دانی سکوت آن شخص از سر چیست؟ شرم. شرم. تو می دانی شرم چیست؟ همان چیزی که مانع می شود که دوستانت در چشمانت نگاه کنند و زشتی عمل تو را در روی تو به تو بگویند. تو هم گویا خوب می دانی که شرم چگونه دست و پای آدمیان را می بندد و زبان را در دهان قفل می کند.
بزرگیان در جایی دیگر از پاسخ خود نوشته است «متن کپی شده از نظر من متنی است که ایده ای را دزدیده باشد». باز هم باید از ایشان ممنون بود که بالاخره  چیزی را مصداق سرقت ادبی دانستند! حال که اینطور است نمونه ای از دزدی ایده را که ایشان مرتکب شده اند و فراتر از سرقت ایده ها در محفل های دوستانه است در اینجا می آورم تا ملتفت شوند که در این زمینه هم کارنامه درخشانی دارند. منظورم مقاله معنای سیاسی هواپیماو فرودگاه است که ایده آن دزدی سطحی و خام دستانه ای از مقاله ای به قلم گیلیان فولر با عنوان زندگی در ترانزیت منتشره در نشریه خردنامه همشهری شماره 29 صفحه 58 است. (لینک دانلود خردنامه 29) حتی جمله مشخصی نیز با اندکی تغییر کپی شده است (کپیاصلی). جالب است که وقتی دوستی در صفحه فیس بوک ایشان با رندی به یاد ایشان می آورد که نوشته تو مرا به یاد مقاله ای در خردنامه همشهری انداخته است و لینک مطلب را برای وی می گذارد، آقای بزرگیان تشکر می کند و می گوید که حتما آن را خواهد خواند؛ یعنی من تا حالا از وجود آن مقاله خبر نداشته ام. (لینک)
از این دست موارد سرقت از ایده ها و نوشته های دیگران برای شاهد آوردن کم نیست، اما امین بزرگیان با پاسخ خود نشان داد که درتشخیص خود که  در بر همان پاشنه می چرخد بر خطا نبوده ام و او با دلیل و مدرک میانه ای ندارد. به راستی او می توانست به جای توجیه خطاهایش و شاهد آوردن از ساختارهای معیوب و آموزشهای غلط و دیگران خطاکار، به سادگی از این لحن متکبرانه و متظاهرانه و دروغین دست بشوید و از مخاطبان و نویسنده های ایده ها و متون به سرقت رفته عذرخواهی کند؛ نه اینکه با لحنی از بالا و اخلاقی نما به نگارنده این متن توصیه کند که نتیجه گیری را در ابتدای متن نیاورم . یاد جمله ای از گدار افتادم با این مضمون که هر فیلم یا قصه ای شروع، وسط و پایان دارد، اما ترتیب آنها مهم نیست.

۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

امین بزرگیان: پژوهشگر اجتماعی یا سارق ادبی حرفه ای؟ - بخش دوم


پیش از نوشتن بخش اول این مطلب انتظار نداشتم که برای این کار تشویقم کنند. شق القمر که نکردم. اما دیدم هستند کسانی که به ترفندهایی از اقای بزرگیان غیرمستقیم دفاع می کنند و سرانجام هم یقه ی من را می گیرند و رکیک ترین کلمات را نثار من می کنند. گویا در این مملکت همان بهتر است که  با دو رویی  با همه دوستی کنی و تملق این و آن را بگویی. این راحت تر است و محبوب همه هم می شوی. اگر این داستان برای بزرگیان و شما مخاطبان درس ها داشت، برای من هم داشت. من هم آموختم که نمی شود صریح بود. باید ملاحظه کرد. باید دوستی را قدر دانست. باید مصلحت به خرج داد. باید ستایش کرد. باید هر چه در دل داری نگویی و قدر عافیت را بدانی. و اگر سخنی هست همان بهتر که سخن را به حلقه دوستان ببری و در نهان سخن چینی کنی. باید به روی امین ها بخندی و پشت سرشان به آنها متلک بیندازی. این گونه راحت تر است. فهمیدم که افشای زشتی عیان، از خود ارتکاب زشتی سخت تر است. خیلی چیزها آموختم. دانستم که ما در سیاست سخنی می گوییم و در زندگی گونه ای دیگریم. از همین روست که تأکید می کنم خطاب اصلی این نوشته با این دست مخالفان است.
گذشته از این، آنچه در بخش اول آمد تنها اشارتی بود به فضاحتی. مشتی بود نمونه خروار. دیگرانی برآشفته اند که چرا اینچنین و به یکباره همه را باخبر کرده ای؟ به خودش می گفتی تا اصلاح می شد. اینان به آخر قصه رسیده اند. نمی دانند که داستان امروز و دیروز نیست و این حکایت کهنه است. من هم به صبر اعتقاد دارم و سالها صبوری کرده ام اما تازگی فهمیدم میان صبر و محافظه کاری، بی تفاوتی و ترس تمایزی است. جماعتی که من را اندرز داده اند، بی خبرند که سالها  کار من و دیگرانی همچون من صبر و انذار و تحذیر بوده و در مقابل آنچه دیده ایم زجر و انکار و تزویر. ادامه داستان را که پی بگیرید خود پاسخی است به تمام ایرادات. تذکر نکته ای هم در همین ابتدا لازم است و آن اینکه بر خلاف بخش اول، موارد کپی شده را در منابع اصلی به صورت عکس مشخص نکرده ام. از این رو خواننده این متن جسارتا کمی باید به خود زحمت دهد و خود، قسمتهای کپی شده را که مشخص کرده ام در لینکهایی که معرفی کرده ام پیدا کند. گرچه می دانم برای اکثریت خوانندگان این مطلب یافتن جمله ای یا پاراگرافی در یک متن دیگر کار ساده ای است اما برای راهنمایی آن عده قلیلی که شاید همچون نگارنده تسلط چندانی بر تکنولوژی ندارند ذکر این نکته ضروری است که پس از ورود به صفحه "لینک اصلی" با فشار دادن ctrl+f و جستجوی کلمه ای از متن کپی در منبع اصلی، می توانند متن کپی شده را در منبع اصلی نیز بیابند. در واقع از فرط طولانی بودن اغلب موارد کپی، از مشخص کردن و عکس گرفتن از منبع اصلی پرهیز شد.
در پایان بخش اول، خبر رونمایی از هنرنمایی های امین بزرگیان درعرصه ای دیگر را داده بودم. آن عرصه هم جایی نیست جز فیس بوک ایشان (که البته به روی همه هم باز بود)؛ محلی برای خود عرضه گی و خود نمایی. تا اینجا مشکلی نیست. مشکل از آنجایی آغاز می گردد که برای گرفتن لایک و کامنتهای بیشتر از مخاطبان، هر مهملاتی را به عنوان ایده و نقد به آنان قالب کرد و از آن بدتر ایده ها و نوشته ها و تحلیل های دیگران را به عنوان نظرات خود با دیگران در میان گذاشت و منتظر به به و چه چه آنان شد. در عجبم از کسانی که پای "مرگ مولف" را به میان می کشند و به هر لطایف الحیلی متوسل می شوند تا این فضاحت را لاپوشانی کنند. اولا آن کسی که این ایده را مطرح کرد منظورش "مرگ مولف" بود نه "کشتن مولف". درثانی شما که چنین درکی از این ایده دارید پس چرا نامتان را بر سر نوشته هایتان می آورید؟! هیچکس منکر استفاده نویسندگان از مطالب یکدیگر نبوده است. اصلا تاریخ اندیشه تاریخ دیالوگ میان اندیشمندان بوده است. اما این کجا و کپی کردن از روی دست دیگران و به نام خود زدن آنان کجا؟ ثالثا شما که با "مرگ مؤلف" به مصاف این نوشته و دفاع از آقای بزرگیان آمده اید باید بدانید که آقای بزرگیان خود قائل به چنین چیزی نیست. "اندر باب" آن هم اگر شاهدی می خواهید نگاهی بیاندازید به این نوشته ی آقای بزرگیان تا بدانید که ایشان چقدر سفت و محکم قائل به هویت و حقوق مؤلف هستند. در ضمن این نوشته حاوی نکاتی آموزنده برای بسیاری و از جمله خود ایشان است: "فست فودی شدن سرقت".
یک نفراز میان قائلان به مرگ مولف گفته است که امین بزرگیان "کولاژ" می کند و نه "کپی". کاش اینگونه بود و هیچ وقت هیچ منبعی معرفی نمی کرد و از جاهای مختلف مطلب کنار هم می چید و کولاژ می کرد. من واقعا مشکلی ندارم با اینکه کسی پیدا شود و از کنار هم گذاشتن ایده ها و تکه های نوشته های دیگران، متن جدیدی تولید کند و از این متد خود به شکلی مستدل و صریح دفاع کند و کوتاه هم نیاید؛ نه اینکه به نام های بزرگ و دهان پرکن ارجاع دهد و بی نام و نشان ها را در جیب بگذارد.
حال با یکی از عکس-نوشت های بزرگیان در فیس بوک شروع می کنم تا برای این دوست محترم تفکیک میان کولاژ و کپی مشخص شود. وی عکسی را در فیس بوک خود با دیگران به اشتراک می گذارد و نوشته ی نظری نسبتا مفصلی در باره ی آن می آورد. تمامی این نوشته به جز دو-سه سطر آخر آن، همه کپی (کپی بخش یک) (کپی ادامه مطلب) از مطلبی است که در این وبلاگ (لینک اصلی شماره یک) آمده است. جالب است بدانید که این وبلاگ، وبلاگ نویسنده جوانی است که بی هیچ ادعایی در هفته نامه های محلی استان بوشهر می نویسد و آنچه را در این نشریات نوشته در وبلاگ خود گرد آورده است. آقای بزرگیان به همین حد هم قناعت نکرده و در کامنتی (کپی) زیر همین عکس­-نوشت، ایده های ناب دیگری را می نویسد؛ ایده هایی سرقت شده از وبسایت محمد صنعتی (لینک اصلی شماره دو).
او حتی در مباحثه با کسانی که او را بسیار جدی گرفته اند و از وی در خصوص تناسب سخنی با "خود متون هگل" می­ پرسند، باز مرتکب چنین کولاژهایی(!) به قول دوستمان و کپی هایی به زعم ما می شود. این کپی تمام و کمال (کپی، کپی ادامه مطلب و کپی ادامه مطلب) را از این وبسایت (فریز صفحه اصلی) ببینید تا متوجه عمق قضیه بشوید. حتما توجه کرده اید که مخاطب علاقه مند و پیگیر که با دقت کامنت آقای بزرگیان را می خواند متوجه این قضیه شده که میان پرسش او و پاسخ ایشان هیچ ارتباطی وجود ندارد و دوباره سوال خود را تکرار می کند و جناب بزرگیان با فرض اینکه پیش از این جواب مفصلی داده اند و دانش خود را به رخ کشیده اند می نویسند: "قطعا". احتمالا این حکایت بسیار جالب را که معلوم نیست تا چه حد واقعی است و نمی دانم کجا دیده ام شنیده اید که یکی از شاگردان هگل روزی نوشته ای از ایام جوانی هگل را نزد استاد می برد و از او می خواهد که معنای جمله ای را که نوشته است توضیح دهد. هگل می خواند و لختی درنگ می کند و بعد می گوید: "نمی دانم. آن زمان که می نوشتم خدا می دانست و من. گمان می کنم امروز فقط خدا می داند." بعید می دانم کسی از میان هگل شناسان معاصر که عمری است هگل می خوانند و به هیچ چیز هیچ کاری ندارند در پاسخ کسی چنین "قطعا" بگوید. حال اگر من بنویسم او هیچ از هگل و آرنت نمی داند خواهند نوشت: "این کین توزی است، این حسادت است، این حقارت است، این انتقام است و تو از کجا می دانی؟!" از این دلیل روشن تر و واضح تر می خواهید؟
اگر نمونه ای دیگر هم از این دست قطعات فلسفی و الهیاتی ایشان می خواهید نگاهی بیاندازید به این (کپی) ایشان از مقاله ی "مکتب رنج (قرائت کرکگور از رنج در مسیحیت)" در این وبسایت (لینک اصلی).  پس از باز کردن لینک اصلی، مقاله ی یحیی نصرتی را ملاحظه کنید.
بی ارتباطی پاسخ امین بزرگیان درباره خوانش هانا آرنت از هگل که ذکرش آمد نشان دهنده نکته دیگری هم هست و آن اینکه بزرگیان در موارد زیادی متونی را بی آنکه حتی بخواند کپی می کند. آنچه را ادعا می کنم می توانید از این استاتوس ایشان در باره ی اشتاینر (کپی) (کپی ادامه مطلب) ببینید که از این وبسایت (لینک اصلی) کپی شده است. همانطور که مشاهده کردید دو غلط تایپی در متن اصلی وجود دارد که با رنگ قرمز زیر آنها خط کشیده شده و در استاتوس فیس بوکی جناب بزرگیان هم عینا به همان صورت آمده اند. علاوه بر این، دو نکته ی جالب دیگر هم در این استاتوس وجود دارند .1- ویدئویی به اشتراک گذاشته شده که - بی آنکه نیازی به دیدنش باشد  -از عنوانش - که نیازی به دانش زبان انگلیسی چندانی ندارد - پیداست که اظهار نظر اشتاینر درباره لنی ریفنشتال است 2- در اولین کامنت امین بزرگیان توضیح می دهد که موضوع این ویدئو آن چیزی نیست که او در استاتوس آورده است و در این بین از تعبیر "فرهنگ بالا" استفاده کرده است. فرهنگ بالا؟ مثلا ما چیزی به نام "فرهنگ پایین" هم داریم؟! قطعا منظورش اصطلاح "فرهنگ والا" است که معادلی است برای high culture.
جالب است که شخصی به خیال خود مرا به چالش کشیده بود که آن قسمت از مقاله اول که درباره شعر ریلکه بود پیشنهاد و ترجمه وی از انگلیسی بوده و او خود به بزرگیان داده و کپی از جایی در کار نیست. گیرم که اینگونه بوده است و من هم می پذیرم که اشتباه و زیاده روی کردم، اما همه اینها که گفتی در واقع تأیید ادعای من در همان مقاله بود که نوشتم دانش زبان انگلیسی امین بزرگیان برخلاف آنچه می نماید اصلا در حد مطالعه متون تخصصی نیست. شاهدش همان توضیحات جنابعالی.
نمونه دیگری هم هست که بی ارتباط به همین موضوع زبان نیست اما فراتر از آن است و در کلیت خود کاملا کمیک-تراژیک است. این (استاتوس) را ببینید! اما نکته چیست؟ همانطور که در بخش کامنتها نظاره می کنید یکی از مخاطبان آقای بزرگیان خواهان (معرفی منبع) متن استاتوس می شود. استاد بزرگیان لینکی اینترنتی را به عنوان منبع معرفی می کند که رسوایی مطلق است (لینک). حقیقتا نشنیده بودم که امین بزرگیان زبان اسپانیولی هم می داند!!! اصلا مانده ام که این لینک را از کجا پیدا کرده است؟ احتمال می دهم که کلمات Marx، Bakunin و Debate را جستجو کرده و این صفحه را یافته و تصور کرده که این صفحه به زبان فرانسوی است.
اما گذشته از اینها مسأله اصلی اینجاست که بر خلاف آنچه بزرگیان در یکی از کامنتها آورده، منبعی که معرفی کرده اشاره به مناظره ای "خیالی" بین مارکس و باکونین دارد که نوشته موریس کرانستون است و گویا در اکتبر 1962 از رادیوی بی بی سی هم پخش شده و در دسامبر همان سال در نشریه آنارشی لندن چاپ شده است و واقعیت تاریخی هم ندارد. او حتی کلمه Imaginaro را هم در بالای صفحه نخوانده که واقعا نیازی به دانستن زبان اسپانیولی هم ندارد. از آن منبعی هم که معرفی کرده ترجمه های فارسی و کُردی هم در اینترنت وجود دارند. تازه این ابتدای داستان است. چرا که حقیقت این است که متن استاتوس بزرگیان هیچ ارتباطی به منبعی که معرفی کرده ندارد و اگر در ترجمه فارسی یا کردی آن جستجو کنید (ما که اسپانیولی بلد نیستیم) هیچ چیزی از آن استاتوس در این منابع نخواهید یافت. امین بزرگیان در مقابل سیل سوالات چند تن از مخاطبانش درباره منبع اصلی به در و دیوار می زند تا مشخصات دقیق منبع اصلی را ندهد. به راستی درک چرایی این رفتار از طرف او مشکل است اما من از روی تجربه حدس می زنم او همه این کارها را می کند تا به همه خود را شخصیتی پرمطالعه معرفی کند که مدام با منابع زبان اصلی سروکار دارد. همچنانکه در یکی از کامنتها که مشخص شده می بینید او می نویسد: «در آرشیو مجله بخارا نگاه کنید. بنظرم مقاله ای به ترجمه مصطفی رحیمی هست". تبختر و تفرعن و فریبکاری را می بینید؟ چه بگویم؟ این جمله بدین معناست که مقاله رحیمی ترجمه ای از این لینکی است که من معرفی کرده ام و شما هم ترجمه فارسی را نگاه کنید تا متوجه حرف من شوید. این در حالی است که متن این استاتوس طابق النعل بالنعل از مقاله ای به قلم مصطفی رحیمی کپی شده است و در هیچ متن و کتاب دیگری با این الفاظ و واژه ها بر روی این کره خاکی نیامده است (تصویر اصلی) (لینک به مقاله - برای دسترسی به کل این مقاله می بایست در این وبسایت عضو شوید که کار ساده ای است یا اینکه به نسخه کاغذی مجله بخارا رجوع کنید). به همین دلیل، او به خوبی مشخصات دقیق این منبع را می داند ولی از ارائه آن سرباز می زند و تلاش دارد تا منبعی به زبان فرانسه !! معرفی کند.
در این استاتوس (کپی) هم که رسم عیاری را به همگی ما می آموزد (اصلی) یا (اصلی).
آخرین موردی هم که اینجا می آورم استاتوسی است درباره آنجلوپلوس در شب مرگ او. بزرگیان به بهانه ی مرگ آنجلوپلوس مطلبی می نویسد و در آن به ظاهر با احساس و تحلیل خویش از یکی از فیلمهای آنجلوپلوس سخن می گوید، اما معلوم نیست که چگونه احساس و تحلیل او کپی تقریبی از مطالب دیگران شده است. این (کپی) را ببینید که چگونه از این لینک یک و این فریز منبع دوم جمع شده است. راستش را بخواهید در واقع همه چیز از همین آخرین مورد شروع شد. از طریق دوستی از این استاتوس مطلع شدم و بماند که از کجا به این موضوع شک کردم، چرا که خواهند گفت خصوصی است و شخصی. پیش از آن هم چیزهایی می شنیدم و می دیدم و برایم عجیب بود. نمی دانم دیگران چرا تعجب نمی کردند بویژه آنهایی که با فلسفه و اندیشیدن و نوشتن سروکار دارند و می دانند سلوک فلسفی چیست؟ چگونه می شود شخصی سی ساله هر روز در فیسبوک استاتوس به روز کند، هر هفته چند مقاله با موضوعاتی متنوع و گسترده از تاریخ معاصر ایران و فلسفه سیاسی و جامعه شناسی و روانکاوی و سیاست روز گرفته تا سینما و موسیقی به چاپ برساند و در عین حال تقریبا تمام وقت در فیس بوک باشد و کامنت بگذارد و بحثهای طول و دراز هم بکند؟ این اواخر عکاس و فیلمساز و خواننده هم شده بود! پس کی مطالعه می کند؟ آن هم نه فقط فارسی که فرانسه و انگلیسی و اسپانیولی! بگذریم.
بحثهایی هم درگرفته است بر سر اینکه آنچه من نوشته ام اصلا نقد نبوده و یا اینکه نا-نقد بوده است. ناگفته پیداست که اصلا در آن نوشته ادعایی مبنی بر نقد و نقادی وجود نداشته است. پس اینقدر حرص نخورید. اما اگر نقد ندانستن آن کار را وسیله ای برای تخفیف یا به هیچ انگاشتن آن کار کرده اید بدانید که نه از قیمت آن کاسته اید و نه چیزی به خود افزوده اید. آن نوشته یک افشاگری بود همچنانکه این یکی و بیش از این هم خود را ننمایانده  است، اما هدفی در پس این افشاگری هست که ارزش آن را از بسیاری از نقدها افزونتر می کند. این نوشته با آنکه یک فرد را نشانه گرفته است، اما بیشتر سر آن دارد که ما را به تأملی انتقادی در باب وضعیتی که در آن هستیم وادارد؛ همچنانکه رسوایی یا قضیه سوکال توانست بسیاری را به تأمل در باب "چرندیات پست مدرن" رهنمون شود.
محل انکار نیست که در نوشته اول خشمی است که در نوشته های دیگرم نیست واین خشمی است از پس سالها. زبانم به کلماتی مسلح بوده که در نظر کسانی زیاده و جانخراش و حاکی از نفرت است. اما چون در میان خوانندگان این مطلب کسانی هستند که خوش دارند نامی از فیلسوفان را در هر نوشته ای ببینند آنها را ارجاع می دهم به جمله ای از آدورنو در قطعه 29 اخلاق صغیر: "در روانکاوی هیچ چیز درست نیست مگر اغراق ها". این جمله به نحوی بیانگر آن است که حقیقت را گاهی فقط می توان در اغراق ها یافت.  کلمات اغراق کرده اند اما تمام آنها می خواستند حقیقتی و فضایی و جماعتی را به تصویر بکشند که از چشم بسیاری پنهان بود. این کلمات بار پس زمینه ای را به دوش می کشید که از نگاه آن کسان دور مانده است. توصیه های برخی از مخاطبان به این می ماند که از یک بلوچ یا کُرد که هستی انسانی اش به یغما رفته است بخواهیم به همان زبان بر زمامداران بتازد که آن تهرانی شمال شهرنشین. شاید توصیه اخلاقی شیک و لوکسی باشد اما پوچ و انتزاعی است. اصرار بی شرمانه امین بزرگیان بر ارتکاب این عمل  پس از سالها و بارها  توصیه و تذکر مشفقانه دوستان و برکشیدن خود از راه تجاوز به حاصل سعی دیگران انگیزه حقیری برای نوشتن چنان متنی نبود. او خود را مدافع فرودستان نشان می دهد در حالی که دست تجاوزش غالبا برنوشته های گمنامان، بی صدایان و همان فرودستان دراز است. نمی دانم چند بار به زبان نرم یا به فریاد از او خواستم دروغ بر زبان نیاورد و به هر وسیله ای متوسل نشود تا خود را متفاوت از آنچه هست بنماید. هیچ فایده نکرد همچنانکه می دانم که کسانی دیگرهم همین راه رفتند ونشد.
در این میان تازه به دوران رسیده ی قدنکشیده ای که خود، همه "فیگور" است در پای مطلبی من را "فیگور مریضی" خوانده که ابتدا باید کلک من کنده شود و سپس اگرنقدی بود نثار بزرگیان کرد. خلاصه حرفش این است که باید سویه سیاسی این ماجرا را دید و درگیر حوزه اخلاق نشد. یعنی چون جناب بزرگیان در حال جنگیدن با جناح استبداد است این افشاگری مشکوک است و مریض، پس باید بت را چسبید. پسر جان، ما – این ضمیر مرجع مشخصی دارد – هم در دوره ای همین تیزهوشی ها و خبط ها کردیم که کار به اینجا کشید. اول از همه حقیقت را به فنا دادیم و بعد هم نادانسته همین شخص امین بزرگیان را.
این نوشته اما سودایش ورای این مصلحت سنجی های سطحی و پوسیده بوده است. مسأله اینجاست که جماعتی که به درستی به احمدی نژاد برای دروغ بافی ها و خالی بندی هایش تاختند و خندیدند حال به چه حقی همان رذایل را در خودی ها می بینند و ماله کشی می کنند یا کوچکش جلوه می دهند؟ چگونه آنانی که مزورانه به نمایندگی و به نام فرودستان به صغیر و کبیر مردم رحم نمی کنند واجد اتصاف به هر صفت زشتی هستند اما به خودمان که می رسد -گیرم در عرصه قلم- حاصل این می شود که انشاالله  گربه است؟ من را "احمق"، "بی شعور"، "کثافت"، "حسود"، "شهرت طلب" و... و کارم را "کینه توزی"، "انتقام"، "هتاکی"، "فحاشی"، "پاپاراتزی" و ... بخوانید ولی اقلا خودتان را گول نزنید و با خودتان روراست باشید. به خودتان، فضایل، سکوت و طمأنینه تان هم غره مشوید و ژست اخلاقی برای من نگیرید. شاید اگر شما هم آنچه را من در طی این سالیان از این دوست روشنفکرتان دیده ام به تجربه از سر می گذراندید معلوم نبود ملایم تراز من بنویسید. نگران او هم نباشید چرا که او "استاد" جمع کردن چنین موقعیت هایی است . گرچه هنوز کورسوی امیدی دارم تا مگر با این ضربه سختی که خورده از این خواب و خیال به در آید و دوباره بنویسد اما این بار در همان حدی که هست و می تواند و البته با رعایت اخلاق نگارش. من با این کار در اندیشه حذف چنین دودوزه بازی هایی بوده و هستم، اما وصله "حذف غیر" چنانکه بخواهم او و دیگرانی همچون او دیگر ننویسند به من نمی چسبد. نسبتهایی که به او داده ام ناروا نبوده است، از این رو قرص و محکم بر سر حرفم می ایستم. با وجود این قبول دارم تکرار مفرط آنان در متن بایسته و شایسته نبوده، بخشی از مخاطبان (چه موافق چه مخالف) را آزرده و نیت نفی و تخریب به اذهان متبادر کرده است. از این بابت عذر می خواهم.
دوستانی هم به من ایمیل زدند و اسنادی دادند و نکته هایی جانکاه گفتند. از آنها سپاسگزارم. این مقاله قرار بود طولانی تر از این باشد اما عده ای همین را هم تاب نخواهند آورد و برخواهند آشفت. نعل وارونه خواهند زد و همه چیز را به تسویه حسابی شخصی فرو خواهند کاست؛ همچنانکه با بخش اول کردند. نوک انگشت ما را چسبیده اند و کوتاه بیا هم نیستند. غافلند از این که اگر سر آن داشتم که دعوای شخصی راه بیندازم گذشته را می کاویدم و ارجاع های مشخص می دادم و شاهدانی به شهادت فرا می خواندم. از امروز او مثال ها آورده ام تا بگویم در بر همان پاشنه می چرخد. بعد از این همه اگر باز هم کوک سازتان همان است که بود چیز بیشتری ندارم بگویم جز اینکه: شب خوش!

۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

امین بزرگیان:پژوهشگراجتماعی یا سارق ادبی حرفه ¬ای؟- بخش اول



این مطلب به روز می شود


این نوشته برای تخطئه یا لجن­مال کردن یک روزنامه نگار نیست، بلکه افشاگری است؛ افشای حقیقت شخصیت یک چهره رسانه­ای از خلال و با استناد به نوشته ­های او. در این مقاله نشان می­ دهم که امین بزرگیان اصلا آن چیزی که می­نماید و به رخ می­ کشد نیست. به عبارتی، او یک سارق ادبی حرفه­ ای است که از طریق "کپی زدن" از مطالب دیگران و انتشار آنان به عنوان محصول  تفکر و تحقیق و قلم خود برای مخاطبان و خوانندگان مطالبش، خود را به مثابه یک "عالم همه­چیزدان"  قالب می­ کند. این در حالی است که بر خلاف عنوان "پژوهشگر مسائل اجتماعی" که بر او نهاده ­اند، اغلب نوشته­ های او حاصل چسب و قیچی و "دزدی" از مطالب و تحقیقات و تأملات دیگران است.
براستی، امین بزرگیان یک "کپی­ باز" حرفه­ ای و کارکشته است. "کپی ­باز" که می­ گویم، منظورم چیزی مثل "کفترباز" است، یعنی یک نوع مهارت که مستلزم به کار بردن خلاقانه یکسری تکنیک­هاست و کم کم تبدیل به پیشه­ ای برای کسب نان و نام می­ شود و در نهایت هم اعتیادآور است. به همین خاطر برای شروع و نیز برای اینکه صفاتی را که تا به حال برای امین بزرگیان برشمرده ­ام مصداق پیدا کنند، ابتدا به سراغ مقاله ­ای از او می ­روم که نشان­دهنده نهایت ذوق و خلاقیت آقای "کپی ­باز" در به کارگیری تکنیک­های متنوع "سرقت ادبی" است.
منظورم مقاله­ی "آداب نقد ایرانی، میراث ماندگارحزب توده" است که در سایت بی بی سی فارسی منتشر شده است. کلیت متن و ایده محوری آن، تکراری و کهنه و اثبات ­نشده و قابل نقد اساسی است، اما مرا در این نوشته، سر نقد رطب و یابس­های محتوای مقالات بزرگیان نیست؛ مسأله اصلی این است که بخش عمده این متن اصلاً متعلق به امین بزرگیان نیست و کپی از سه مقاله­ ای است که دیگران نوشته ­اند. حقیقت این است که در میان منابع مقاله "آقای کپی ­باز" هیچ اشاره­ ای به آن سه مقاله نشده است؛ مقالاتی که وی بسیار از آنها استفاده –"کپی/دزدی"- کرده و ایده اصلی مقاله خود را هم از آنها گرفته است. اما مسأله فقط به اینجا ختم نمی­ شود. آقای بزرگیان در جهت فریب خواننده پا را از این هم فراتر گذاشته و برای منحرف کردن ذهن خواننده، تعدادی منبع را در مقاله خود معرفی کرده که تمامی آن منابع هم – به جز یک مورد – در واقع کپی از روی منابع آن سه مقاله به سرقت رفته هستند. از آن یک منبع هم که به درستی نام برده، بسیار بیش از آن چیزی که اشاره شده، در متن استفاده –"کپی/دزدی" - شده است.
حال بپردازیم به متن. همانطور که قبلا هم گفتم، "آقای کپی ­باز" ایده اصلی این متن و بخش اصلی آن را از این سه منبع گرفته است: 1- تحلیل گفتمانی تصویر «دیگری» ‌در مطبوعات حزب توده(31-1329)  که تلخیصی است از یک پایان نامه در دانشگاه فردوسی مشهد (به دلیل اشکالی که در این لینک وجود دارد، بعد از باز شدن صفحه، زبان صفحه را در قسمت بالای سمت راست صفحه به فارسی تغییر دهید و سپس بر روی گزینه پایان­ نامه­ ها کلیک کنید. در جدول، پایان­ نامه­ شماره 4 مدنظر است)(فریز صفحه) 2- مقاله زبان لنینی: زبان نابودی و 3- مقاله زبان لنینی حزب توده. هر دوی این مقالات از اکبر گنجی هستند. تیترها خود به اندازه کافی لودهنده هستند، اما این تازه آغاز ماجراست. از این جا به بعد، هم برای جلوگیری از طولانی شدن متن و هم برای خسته نشدن خواننده این مطلب در پیدا کردن "کپی ­ها" در متن­های ارجاعی ، به تصویر موارد "اصل" و "کپی" لینک می ­دهم.
ابتدا می­ پردازیم به "کپی کاری" آقای بزرگیان از مقاله­ ای که خانم مریم مظفری­پور از پایان­ نامه خود فراهم کرده است تا بدین ترتیب، دست شیادی رسانه ای را رو کنیم و از ضایع شدن اجر و زحمت محققی بی­ادعا جلوگیری کنیم. همانطور که ملاحظه خواهید کرد، تکنیک اصلی "آقای کپی ­باز" در این مقاله، "آدرس عوضی دادن" است. بنگرید به این قسمت از متن (لینک) و مقایسه کنید با این تکه از متن اصلی (لینک). همانطور که ملاحظه می­ کنید در متن اصلی برای این دو پاراگراف که بدین شکل کپی شده ­اند پنج منبع ذکر شده اند، در حالی که آقای بزرگیان همه این منابع را یک­ کاسه کرده و در یک منبع خلاصه کرده است. در این میان، هیچ ارجاع و اشاره­ ای هم به متن اصلی به چشم نمی­ خورد. کمی پایین­تر، این کپی (لینک) از متن اصلی (لینک) را هم ببینید. این نقل قول (لینک) را هم ببینید که آقای بزرگیان با چه زرنگی در متن (لینک) گنجانده است. اینگونه منبع دادن به این معنا است که نویسنده خودش مستقیما به آن مطلب رجوع کرده است. بگذریم از آنکه نویسنده اصلی و مغبون مقاله که در ایران زندگی می­ کند، از سختی امکان دسترسی به نشریات آن سال­ها بسیار نالیده است. آیا آدمی نباید پیش خود بگوید که آخر تویی که در لیون فرانسه زندگی می­ کنی چگونه به نشریه شهباز منتشره در دیماه 1330 دسترسی داری؟! اینجا را هم بنگرید که دیگر زحمت "آدرس عوضی دادن" به خود نداده است ( کپی - اصلی ).
حال می­رویم سراغ کپی­ های بزرگیان از مقالات گنجی. کافی است که این کپی (لینک) را مقایسه کنید با اصل مطلب (لینک) تا عمق فاجعه را ببینید! اینگونه منبع دادن یعنی اینکه من مجموعه آثار لنین را خوانده­ ام و حال به این قسمت از آن ارجاع می­دهم. همانطور که اهل فن می ­دانند در چنین مواقعی نویسنده باید پس از ذکر منبع اصلی بنویسد "به نقل از..." تا رعایت انصاف کرده باشد و در عین حال از مسئولیت مطلب نقل شده شانه خالی کند. اما این قضیه در مورد یک نویسنده مصداق پیدا می­ کند، نه یک "کپی­ باز". در ادامه، این نقل قول را هم ببینید (کپی - اصلی). اینها هم اصطلاحات لنین است که گویا آقای بزرگیان با مطالعه آثار شخص وی و دود چراغ خوردن! کشف کرده است (کپی - اصلی). حتما توجه کرده ­اید که اکبر گنجی برای هر یک از این نقل قول­ها منبع ذکر کرده است.
این قسمت متن را هم از نظر بگذرانید که بدون استناد به هیچ منبعی مطلبی را آورده؛ گویی ایشان متخصص تاریخ معاصر هم هستند (کپی- اصلی- اصلی). و این هم آخرین دزدی ایشان از مطلب اکبر گنجی (کپی - اصلی).
در انتهای بررسی این مقاله و برای رفتن به سراغ مقالاتی دیگر از "آقای کپی­ باز" به تنها منبعی که به درستی در متن به آن اشاره شده است می ­پردازم؛ یعنی مطلبی از فریدون خاوند. در این مقاله تنها در یک مورد و آن هم به درستی به صورت نقل قول مستقیم به قسمتی از مقاله خاوند ارجاع داده شده است (لینک)، اما مسأله این است که در اینجا آقای بزرگیان با زرنگی خاصی از تکنیک "ارجاع مختصر" استفاده کرده است؛ به این معنا که در جاهای دیگری از این متن – به خصوص در ادامه نقل قول - باز هم از متن اصلی استفاده -"کپی"- کرده است، بی آنکه اشاره ­ای به منبع کند. نگاه کنید به این قسمت (کپی - اصلی) و این قسمت (کپی - اصلی) و باز هم این قسمت (کپی - اصلی).
تأکید می­ کنم که در اندک باقی­مانده غیرکپی این مقاله هم نشانه­ های زیادی دال بر کپی بودن وجود دارد، اما من کار خود را محدود به ردیابی سرقت­های ایشان از منابع اینترنتی کرده­ ام و از جستجو و ردیابی سرقت­های وی از آثار مکتوب اجتناب کرده­ ام. شاید در میان خوانندگان این نوشته کسانی پیدا شوند که با بررسی دقیق­تر ردی از آن قسمت­ها هم بیابند. گرچه تا همین حد هم برای رسوایی این سارق کهنه ­کار کافی است!
امیدوارم کسانی که این نوشته را می­ خوانند تا همینجا هم قانع شده باشند که توصیفاتی که در ابتدای متن برای امین بزرگیان آوردم شایسته اوست و تهمت­ زنی و توهین به او نیست، زیرا که او خود، توهین است؛ توهینی به تمام "پژوهشگران اجتماعی" و کسانی که برای تحقیق و تفکر وقت می­ گذارند، توهین است به تمامی خوانندگان مطالبش که با صداقت و فروتنی نوشته­ های او را می­ خوانند. با شرحی که آمد آیا خواننده مطالب او حق ندارد که احساس کند به او خیانت شده است؟
به مقاله دیگری از او می ­پردازم، با این توضیح که "آقای کپی­ باز" در اغلب نوشته ­هایش اسامی غول­های فکری را چنان پشت سر هم ردیف می­ کند که مخاطب ناآشنا به حوزه­ های تخصصی، همچون فلسفه و علوم اجتماعی، از پیش خلع سلاح شود. و این در حالی است که او با این کار، در حقیقت سرپوشی بر موجودیت حقیر و پوک انبان دانش خود می­ گذارد. در همین مقاله­ ای هم که بررسی شد مشاهده کردید که او به اسامی دهان ­پرکنی چون لنین، لاکلاو و موف ارجاع می­ دهد و به راحتی قید آن دانشجوی گمنام علوم سیاسی و حتی اکبر گنجی را، با وجود معروفیتش (چون احتمالاً از نظر او گنجی در نهایت یک روزنامه ­نگار است و نه یک متفکر یا متخصص) می­ زند. این موضوع در مقالاتی از او که در ادامه بررسی می ­شود به شکل برجسته ای به چشم می­ خورد.
نخستین مقاله از این دست، نوشته­ ای است با عنوان درباره اهمیت ناتوانی. بررسی این مقاله را از قسمت "منابع و پانویس ­ها" آغاز می­ کنم. پانویس یا پی ­نوشت همچنانکه در مقالات دیگری از آقای بزرگیان نشان خواهم داد، در واقع اسم رمزی است برای کپی و دزدی از مطالب دیگران. در آخرین "پانویس" از تکنیک "کپی محض" استفاده شده است، به این معنا که متنی طولانی که تقریبا برابر با بدنه اصلی مقاله است ذکر شده، بی آنکه به هیچ منبعی ارجاع داده شود، در حالی که این پانویس طولانی بالکل کپی از دو مقاله دیگر است: بخش اول از مقاله ون گوگ: مناطق حاره ی بی نوایی (کپی - اصلی) و بخش دوم از مقاله تفاوت (کپی - اصلی). این در حالی است که بیچاره خواننده بی­اطلاع از این فضاحت، با خواندن این "پانویس" گمان می ­برد که نویسنده مقاله تمام این مطلب را خود پس از مطالعه آثار ژیل دلوز، فیلسوف فرانسوی، بویژه کتاب برگسونیسم نوشته است!
دو پانویس دیگر این مقاله که گویا منابع آن هستند، در واقع، پیرو همان تکنیک " آدرس عوضی" تنظیم شده­اند. با بررسی مقاله مشخص می­ شود که آقای بزرگیان اصلا به آن دو منبع برای نوشتن مقاله مراجعه نکرده است؛ یعنی "رساله متافیزیک ارسطو" و "متن انگلیسی" مقاله "در باب بالقوگی" از آگامبن. کلید کشف این نکته همان جایی است که آقای بزرگیان  نوشته است: «ترجمه‌ای از مقاله در باب بالقوگی آگامبن در سایت از دست رفته رخداد پیشترها منتشر شده بود که اکنون در دسترس نیست». با وجود درستی گزاره "سایت از دست رفته رخداد"، این مطلب که "اکنون در دسترس نیست" کذب محض است. بدین دلیل که در این مقاله، امین بزرگیان چندین بار از آن ترجمه نقل قول مستقیم کرده یا به عبارت دقیقتر دزدی و "کپی" کرده است. این کپی­ ها را در ادامه خواهم آورد، اما پیش از آن به این نکته اشاره کنم که بزرگیان با ادعای در دسترس نبودن این ترجمه، در واقع، با یک تیر دو نشان زده است: 1- خوانندگان مطلبش را به دروغ متقاعد می ­سازد که متون انگلیسی فلسفی می­ خواند، در حالی که بنا به شواهد و قرائن بسیاری که ذکرش در این مجال نمی­ گنجد زبان انگلیسی او اصلاً در این حد نیست 2- کسانی را که به صرافت گرفتن مچ او افتاده­ اند منصرف می­ کند، زیرا که پیشاپیش آنها را از یافتن منبع اصلی مأیوس ساخته است.
تمامی اینها در حالی است که با گشتی مختصر در فضای نت می­ توان نه تنها آن ترجمه دسترس ­ناپذیر از نظر جناب بزرگیان (لینک فریز صفحه)، بلکه ترجمه دیگری (لینک فریز صفحه) را نیز پیدا کرد. همانطور که در انتهای ترجمه اول آمده این همان ترجمه­ ای است که اولین بار در سایت رخداد به چاپ رسیده است (لینک)، اما بزرگیان از یک طرف ادعا می­ کند که دسترسی به این ترجمه امکان­پذیر نیست و از طرف دیگر آن ترجمه را از تجاوز خود مصون نداشته و بارها از آن کپی می­ کند و در عین حال منبع خود را "متافیزیک ارسطو" و "متن انگلیسی" مقاله معرفی می­ کند!
حال بنگرید به "کپی/سرقت"ها. این از ابتدای مقاله (کپی - اصلی)! کمی پایین­تر اینها را ببینید (کپی - اصلی) و (کپی - اصلی) و در ادامه هم این قسمت را (کپی - اصلی). همانطور که ملاحظه می­ کنید عبارات منسوب به ارسطو و آگامبن در متن، نه حاصل خوانش متون آنها توسط جناب بزرگیان، بلکه کپی از ترجمه ارسلان ریحان­زاده است.
اکنون به سراغ مقاله دیگری از "آقای کپی باز" می­ رویم که در نوشتن آن هم به شکل گسترده ای از تکنیک "آدرس عوضی" استفاده کرده است. مقاله جهان‌آرا-ها؛ درباره مکانیزم حذف و ادغام و مسئله تاریخ. این مقاله از دو بخش اصلی تشکیل شده است. از بخش دوم آغاز می­ کنم که دزدی مفصلی است از یک مطلب مشخص بدون هیچ اشاره ­ای به اصل مطلب و در عوض ذکر نوشته­ ای از نیچه به عنوان منبع این بخش!
نیمی از مقاله که زیر عنوان "دو)" آمده است، جز پاراگراف اول، به تمامی "کپی/سرقت" از مقاله اسد بودا با عنوان خاطره‏، تاریخ، فراموشی است. منتها امین بزرگیان در بازنویسی قسمت­های کپی شده، چنان با مهارت از منطق "چسب و قیچی" استفاده کرده که الحق و الانصاف خواننده پی­گیر را دچار سرگیجه می­ کند. در پاراگراف دوم این (کپی - اصلی) و این (کپی - اصلی) را ببینید و در پاراگراف سوم این نمونه (کپیاصلی) و این سرقت (کپیاصلی) را از دست ندهید. همانطور که ملاحظه می­ کنید تا بدین جا هیچ ارجاعی به هیچ متفکر و یا نویسنده ­ای نیست. این یعنی اینکه ما باید باور کنیم که این دو پاراگراف سراسر حاصل تأملات و تفکرات آقای بزرگیان است. زهی خیال باطل! همچنانکه دیدیم این دو پاراگراف در واقع حاصل "کپی ­بازی" امین بزرگیان است.
از این جا به بعد است که سروکله ­ی نیچه در متن پیدا می ­شود. اما در حقیقت همانطور که نشان خواهم داد بقیه متن هم کاملا "کپی" از مقاله اسد بودا است. بنگرید به پاراگراف چهارم (کپی - اصلی). در دو پاراگراف پیش رو بزرگیان به طرز سرگیجه ­آوری از بالا و پایین متن عبارات را سرهم بندی کرده و در واقع اوج هنر "چسب و قیچی" خود را به نمایش گذاشته است. پاراگراف پنجم را هم از دست ندهید (کپیاصلی). همچنانکه مشاهده می­ کنید اسد بودا هر جا که از نیچه عبارتی نقل قول می­ کند آن را در داخل گیومه گذارده و در داخل متن یا در انتهای آن شماره صفحه را نیز مشخص می­ کند، اما جناب بزرگیان  هر چه را اسد بودا نوشته "چسب و قیچی" کرده و به اسم خود زده است. طرفه اینجاست که حتی نظرات اسد بودا را هم در جاهایی به نیچه نسبت داده است! در پایان مقاله هم نوشته­ ای از نیچه را به عنوان منبع معرفی کرده که ترجمه مراد فرهادپور از آن است در حالی که اسد بودا نقل قول­های مربوط به نیچه را از ترجمه عباس کاشف آورده است. اسم این کار را چه می­توان گذاشت غیر از شیادی؟ همین آقای امین بزرگیان در صفحه فیس بوک خود، نژادپرستی و ظلم ایرانی­ها نسبت به "افاغنه" را نقد می­ کند. یکی نیست که بگوید: آقای بزرگیان تو خود بزرگترین ظلم را به "افاغنه" کرده ­ای، به دلیل خفه کردن صدای انتقادی یک چهره آکادمیک و زحمتکش افغان از طریق مثله کردن و به نام خود زدن مقاله او- که حاصل ساعت­ها و بلکه روزها مطالعه و نوشتن بوده است- بدون اینکه حتی اشاره کوچکی به نام او کنی. در عوض، می­ نویسی نیچه این را گفت و نیچه آن را گفت! به استناد نقل قول­های نیچه که همانهایی است که بودا در مقاله­ اش آورده معلوم می­ شود همان یک مقاله نیچه را هم نخوانده ­ای. آیا امکان دارد از این پس دست از نوشتن/سرقت بکشی و به جای "کپی زدن" کمی مطالعه کنی؟ اگر هم نمی ­توانی از شهوت شهرت دست بکشی بهتر است جور دیگری چاره کنی و فی­ المثل راه خواننده شدن را پیش بگیری، البته به شرط آنکه در آنجا هم به ترانه ­دزدی روی نیاوری.
در پاراگراف ششم هم که دیگر هیچ صحبتی از نیچه نیست، باز هم دزدی از نوشته بودا موج می ­زند (کپی - اصلی). در حقیقت، امین بزرگیان تمام تلاش خود را کرده و تمهیدات لازم را به گونه ­ای فراهم کرده که هیچ ردی از دزدی خود به جای نگذارد، اما با تمام زرنگی که به خرج داده و چینشی که از کپی­ ها به دست داده و منابعی که معرفی کرده، در پاراگراف هفتم دم خروس بیرون زده است؛ آنجایی که نقل قولی از پل ریکور آورده، اما هیچ منبعی برای آن مشخص نکرده است.
در نوشته نیچه که نمی­ تواند سخن ریکور آمده باشد، چون ریکور تقریبا سیزده سال پس از مرگ نیچه به دنیا آمده است و در کتاب قانون و خشونت هم هیچ اسمی از پل ریکور نیامده است. اینجاست که با جستجوی این جمله از ریکور یکسره به مقاله اسد بودا رهنمون می­ شوید. حال بنگرید به پاراگراف هفتم (کپی - اصلی) و پاراگراف هشتم (کپی - اصلی - اصلی). نقل قول از کوندرا هم در نوع خود جالب است، از این جهت که چون در مقاله بودا منبعی برای این نقل قول ذکر نشده در مقاله جناب بزرگیان هم هیچ اثری از منبع این نقل قول نیست. در ضمن هر جا هم که خواسته به میل خودش گفته­ ی کوندرا را تغییر داده؛ مثلا اگر کوندرا نوشته: "قدرت" او به جایش آورده: "حاکم". خبر نداشتیم کوندرا هم مثل آقای بزرگیان حرف می ­زده و شهوت کلمه "حاکم" را داشته است! (کپی- اصلی) ( پی نوشت را نگاه کنید)
تمامی این کپی­ ها مربوط به بخش "دو)" مقاله اوست که البته شامل بخش عمده حجم مقاله می ­شود. بخش "یک)" هم از این بابت تفاوت چندانی با بخش "دو)" ندارد؛ تنها تفاوت در تکنیک دزدی و کپی کردن است. بزرگیان در این بخش هم از تکنیک "آدرس عوضی" استفاده کرده و هم تکنیک دیگری را به کار برده که من آن را "کپی مخفی" می ­نامم. "کپی مخفی" یعنی اینکه برای یک متن منبعی را معرفی می­ کند – درست یا غلط -  به این معنا که در نوشتن متن از آن منبع تأثیر گرفته است، ولی در حقیقت از آن منبع نقل قول مستقیم می­ کند. اینگونه نقل قول مستقیم کردن را به این خاطر "کپی مخفی " نامیده ­ام که می­ بایست با ذکر مشخصات دقیق منبع و شماره صفحه همراه باشد و در داخل گیومه قرار گیرد.
حال با شاهد آوردن مصداقی از مقاله منظورم را روشن­تر می­ کنم. جناب بزرگیان برای بخش "یک)" مقاله، دومقاله از کتاب "قانون و خشونت" را به عنوان منبع ذکر کرده است: «قدرت حاکم و حیات برهنه» و «والتربنیامین دربرابر کارل اشمیت»، هر دو از جورجو آگامبن. بخش "یک)" را هم با این عبارت آغاز کرده:«با الهام از تفسیر جورجو آگامبن در کتاب "انسان مقدس" می‌‌توانیم بگوییم که...». تمامی اینها بدین معناست که آقای بزرگیان تحت تأثیر و یا "با الهام از" دو مقاله از آگامبن که ذکر کرده است، بخش "یک" این مقاله را به قلم خود نوشته است. اما تمام این شامورتی­ بازی نقش بر آب می ­شود آنجا که متوجه می­ شویم قسمت عمده همان پاراگراف اول بخش "یک)" از جای دیگری "کپی" شده است (کپی - اصلی - اصلی). همانطور که مشاهده می­ کنید این قسمت از متن که در واقع پایه تئوریک و اصلی این بخش از مقاله است، نه "با الهام از" دو مقاله آگامبن (آدرس عوضی) بلکه از پیشگفتار همین کتاب "قانون و خشونت" (صفحات 21 و 22) نوشته مراد فرهادپور نقل قول مستقیم یا در واقع "کپی مخفی/دزدی" شده است. اما هیچ اشاره ­ای به پیشگفتار مراد فرهادپور نیست و خواننده مقاله گمان می­ برد که این متن روایت آقای بزرگیان از نظریه آگامبن است. در حقیقت، این امر نشانگر آن است که امین بزرگیان حتی توانایی ارائه تلخیصی از یک تئوری را ندارد و برای این منظور از نوشته­ های دیگران می­ دزدد. آیا نباید به دیگر نوشته­ های جناب بزرگیان که مملو از اسامی دهان ­پرکن و تئوری­های جورواجور است شک کرد؟ قطعاً باید شک کرد، کمی وقت گذاشت، دقت کرد و فهمید!
مابقی مقاله هم عملیاتی کردن خام و ناشیانه و ساده ­انگارانه نظریه آگامبن است که چون قصد نقد محتوایی نوشته ­های امین بزرگیان نیست به این مسأله نمی پردازم. کسانی بوده و هستند که برخی از مقالات بزرگیان را نقد کرده ­اند، اما این دقیقاً چیزی است که  او می­ خواهد؛ یعنی جدی گرفته شود و در معرض توجه قرار بگیرد. دلیل اصلی احتراز من از نقد محتوایی این است که امین بزرگیان با توجه به همین اندک شرح دزدی­هایش که در اینجا به دست داده شد باید ابتدا نشان می­ داد که مقالاتش را خودش نوشته و آنگاه بود که تازه نوبت می رسید به نقد محتوایی آنها.
بررسی این مقاله "آقای کپی­ باز" را با اشاره به نکته­ ای دردآور به پایان می ­رسانم. این مسأله، در واقع هشداری است به جامعه روشنفکری ایران تا پیش از آنکه وضعیتی تراژیک رقم زده شود و مباحث فکری بیش از این به ابتذال کشیده شود، عناصری همچون امین بزرگیان را بر سر جایشان بنشاند و از رشد قارچ­گونه امثال وی جلوگیری کند. موضوع از این قرار است که چندی پیش روزبه گیلاسیان کتابی را تدوین کرد به نام کتاب مضاعف (لینک دانلود کتاب). این کتاب مجموعه مقالاتی است از زاویه نگاه چپ وعمدتا چپ نو به سیاست، اقتصاد و فرهنگ در ایران. روش گردآوری مقالات هم به این گونه بوده که از نویسندگان مختلف خواسته شده که دو مقاله از خود و دو مقاله از دیگران را برای گنجاندن در این کتاب معرفی کنند. یکی از دو مقاله ­ای که امین بزرگیان از خود پیشنهاد داده همین مقاله پر از کپی و دزدی بود که اینجا بررسی شد. آیا واقعا این مقاله را بزرگیان نوشته یا اینکه حاصل نوشته­ های اسد بودا و مراد فرهادپور است؟! آیا نباید همگان را از چنین موجود خطرناکی که توانسته است حتی افراد تحصیلکرده و اهل فکری را نیز بفریبد برحذر داشت؟
این نوشته را با ذکر مقاله ­ای دیگر به پایان می­ برم که تأییدی دوباره است بر خودنمایانه و دروغین بودن اغلب منابعی که امین بزرگیان در پایان مقالاتش می­ آورد. در بخش نظرات مقاله مرگ او و زندگی من منتشره در سایت رادیو زمانه، یکی از خوانندگان مطلب به جناب بزرگیان ایراد گرفته که چرا هیچ منبعی برای نوشته­ اش نیاورده است. ادامه ماجرا را در انتهای مقاله و یا در این لینک ببینید. همچنانکه مشاهده می­ کنید پس از معرفی منابع توسط بزرگیان، خواننده ­ای که بر او ایراد گرفته – یعنی "نادر" – به راحتی فریب آقای کپی ­باز را می­ خورد و می­ نویسد:« حالا من خواننده می دانم که شما علاوه بر انگلیسی‌، به آثار فرانسوی هم مستقیماً رجوع می‌کنید و این، خود، وزنهٔ مهمی‌ به شمار میاد که باعث می‌شه _ علاوه بر توجه ویژه به محتوای مطلب _ مقالات منتشره از جانب شما جدی‌تر در نظر گرفته شوند (بویژه به این علت که، مثلا در مقاله‌ مذکور، نقل قولها از اهمیت زیادی برخوردارند). و این جدی گرفته شدن، چیزی نیست جز تبلور شایستگی این نوشته ها».
اینجاست که باید خطر افراد فریبکاری همچون امین بزرگیان را گوشزد کرد و جلوی آنها را گرفت. همچنانکه در بررسی مقالات دیگر هم نشان دادم اینجا هم آقای کپی ­باز یا منبعی معرفی نمی­ کند و یا در صورت معرفی منبع، آدرس عوضی می ­دهد، منبع اصلی را نمی­ نویسد وکپی­ کاری خود را مخفی می­ کند. با این کار جماعتی را فریب می ­دهد وباعث می­ شود افراد زیادی همچون "نادر" به این اشتباه بیفتند که آقای بزرگیان چه انسان فاضل و باسواد و فرهیخته ­ای است و غیر از فارسی، منابع انگلیسی و فرانسوی را هم مطالعه می­ کند!
"نادر" در واقع از امین بزرگیان می ­خواهد مشخص کند آیا از منابع اصلی استفاده کرده یا از ترجمه و در صورت استفاده از ترجمه آیا این حق مترجم نیست که نامش ذکر شود؟ حال نگاه کنید به نوع منبع معرفی کردن آقای بزرگیان. برای قسمتی از مطلب که از ژیل دلوز نقل قول شده است، جناب بزرگیان منبعی به زبان فرانسه معرفی کرده است در حالی که این مسأله کذب محض است و این تکه از مقاله از جای دیگری (لینک منبع اصلی) "کپی" شده است (کپیاصلی). نوع تسلط آقای بزرگیان به زبان فرانسه را مشاهده کردید؟! او می­ خواهد خواننده مطالبش به صرف اینکه وی در فرانسه زندگی می­ کند بپذیرد که او کتاب­های فلسفی به زبان فرانسه می­ خواند. اینجاست که باید با اندکی تغییر در ضرب­ المثل معروف گفت :"جاهل همه را به کیش خود پندارد". بسیاری از فرانسوی­ زبانان هم قادر نیستند آثار فیلسوفانی نظیر دلوز را به راحتی مطالعه کنند چه رسد به "آقای کپی ­باز" ما.
به نوع معرفی منبع مربوط به هایدگر هم بنگرید: «منبع هایدگر: هستی و زمان». به همین سادگی!! جالب است. نه؟! سوال این است: کدام نسخه از هستی و زمان آقای بزرگیان؟ نسخه اصلی آن که به زبان آلمانی است؟ یا ترجمه فرانسه (!) یا انگلیسی آن؟ اگر منظورت ترجمه فارسی آن است کدام یک؟ ترجمه رشیدیان یا جمادی؟ راستش را بخواهید اصلا نیازی به این سوالات نیست، چرا که از نوع ارجاع دادن پیداست که امین بزرگیان در زندگی­ اش کتاب هستی و زمان را تورق هم نکرده چه رسد به مطالعه آن، زیرا می ­توانست مثل دیگر منابعی که معرفی کرده حداقل مشخصات کتاب را به طور کامل بنویسد. علاوه بر این، جناب بزرگیان پاراگراف پایانی مقاله را با توجه به آرای هایدگر نوشته، در حالی که این قسمت از متن، در واقع، حاصل خوانش و تأملات آقای بزرگیان نیست، بلکه دزدی شخص وی از یکی از دوستانش است (کپیلینک). این هم از هایدگرخوانی استاد!
یکی دیگر از منابع برای شعری از ریلکه، شاعر معروف آلمانی، آمده است که منبعی انگلیسی است. این نوع ارجاع دادن به این معناست که جناب بزرگیان شعر ریلکه را به انگلیسی خوانده و آن را ترجمه کرده است. از خوانندگان این مطلب اجازه می­ خواهم با توجه به شناختی که تا به حال از میزان صداقت و "زبان­دانی" امین بزرگیان کسب کرده­ ایم ادعا کنم که این منبع هم آدرس عوضی است و او این شعر را از یک منبع فارسی کپی کرده است. مطمئنم روزی یکی از خوانندگان همین مطلب منبع واقعی آن را پیدا خواهد کرد.
تنها منبعی که به درستی به آن اشاره شده است مربوط به میشل فوکو است که احتمالا به دلیل دوستی و آشنایی با دست اندرکاران سایت شیزوکالت (به زبان فارسی) به منبع فرانسه ارجاع نداده است!
جا دارد که همین جا پرسشی اساسی را مطرح کنم و آن اینکه: آیا کسی که زبانی غیر از زبان فارسی می ­داند و برای مخاطبان فارسی ­زبان می ­نویسد، دریایی از منابع غیر فارسی را رها می­ کند و از منابع فارسی "کپی" می­ کند؟ به عبارت دیگر، آیا بهتر نیست از همان منابع غیر فارسی "کپی" کند تا اینچنین مچش گرفته نشود؟ بی شک - امین بزرگیان علاقه شدیدی به استفاده از کلمه "بی شک" در یادداشت­ها و مقالاتش دارد - آقای بزرگیان اگر زبانی غیر از فارسی در حد مطالعه متون تخصصی می­ دانست از همانها "ترجمه/سرقت" می­ کرد. این خود قوی­ترین دلیل برای اثبات پوشالی­ بودن خودنمایی­های او مبنی بر دانستن چندین زبان است.
در پایان این نکته را یادآوری می­ کنم که در بخش دوم این مطلب شواهد و مدارک مربوط به هنرنمایی­ها وشاهکارهای! امین بزرگیان در عرصه ­ای دیگر را ارائه می­ کنم که پر است از گاف­های آقای "کپی­ باز". همچنین مواردی را مشاهده خواهید کرد که عمق بیسوادی جناب بزرگیان را نشان داده و از فرط خنده دار بودن امان از هر مخاطبی خواهد ربود.
این یک بیت شعر هم از زبان سعدی خطاب  به امین بزرگیان:
به اندازه بود باید نمود
خجالت نبرد آنکه ننمود و بود
آدرس ایمیلی هم به مثابه صندوق انتقادات و پیشنهادات می­ گذارم که در صورت تمایل می­ توانید هرگونه نظر و نکته تکمیلی در مورد امین بزرگیان و یا این مطلب را به آنجا ارسال کنید. copybazi@gmail.com

پی نوشت:
بیش از یکسال پس از افشای سرقتهای ادبی متعدد امین بزرگیان در این مقاله و بخش دوم آن، او یک پاورقی دیگر به پاسخ خود به من اضافه کرده و با اشاره به مقاله مشترکی که با اسد بودا نوشته، آورده است: 
درباره ادعای کپی برداری من از مقاله اسد بودا به این نوشته نگاه کنید. این نوشته یکسال پس از این ادعا در بی بی سی منتشر شده است. یعنی یکسال بعد از این ادعای خنده آور اسدبودا با سارق مطالبش نوشته مشترک منتشر کرده است. توضیح بیشتری نمی توان داد. خود گویاست.
در حقیقت بزرگیان ادعا می کند به صرف اینکه بودا پس از این افشاگری حاضر شده است با او نوشته مشترکی منتشر کند به معنای موافقت بودا با وی و عدم باور به ادعای سرقتهای امین بزرگیان از نوشته های پیشین اوست. این در حالی است که بزرگیان در حقیقت ازعدم اطلاع بودا از محتوای مقالات من سوء استفاده کرده و به اسم نگارش مقاله مشترک در واقع به دنبال لاپوشانی قسمتی از فضاحتهایش بوده است. ذکر این نکته لازم است که در مکاتباتی که بسیار پیش از اینها با اسد بودا داشته ام، وی نگاه متفاوتی به این مسأله دارد که در صورت برطرف شدن محذورات شخصی و سررسیدن زمان مناسب، این حق را برای خود محفوظ می دانم که در این مورد و نیز موارد دیگری با مدارک موثق و مستند روشنگری کنم.