۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

در بر همان پاشنه می چرخد؛ بخش سوم و پایانی "امین بزرگیان: پژوهشگر اجتماعی یا سارق ادبی حرفه ای؟"



پاسخ امین بزرگیان  بوکسوری را به خاطر می آورد که چندین ضربه کاری به سرش وارد شده و کاملا گیج است اما هنوز سرپاست و حفظ ظاهر می کند؛ سردرگمی در پیدا کردن توجیهات و دلیل تراشی های مضحک برای فرار از پاسخگویی و تلاش برای نشان دادن چهره ای  محترم و موجه از خود از طریق اتخاذ لحنی آرام و مظلوم نمایانه و از این رو متظاهرانه و ریاکارانه. چنین لحنی مرا به یاد کاراکترهای اصلی فیلم "بازیهای مسخره" ساخته میشاییل هانکه انداخت. همان دو پسر جوان مودب و مرتب –در نسخه آمریکایی - به خصوص پسر موبور که چهره بسیار موجه و معصومی هم دارد. آنها اگر چه کمی حتی زیاده از حد مبادی آداب هستند با وجود این با همان خونسردی مرتکب شنیع ترین و کثیف ترین اعمال از اذیت و آزار فیزیکی و روانی گرفته تا قتل می شوند.
او در حالی که چند روز پس از انتشار بخش دوم مقاله من پاسخ خود رابه چاپ رسانده، با این حال هیچ پاسخی به مستندات فراوان بخش دوم نوشته من نداده و توضیحاتم را درباره انتقاداتی که به بخش اول شده نادیده گرفته و با تخطئه نوشته من به مثابه یک نا-نقد به خیال خود مشروعیت آن را زیر سوال برده است. همانطور که در بخش دوم مقاله هم متذکر شدم نوشته من اصلا نقد نبوده است و از همان ابتدا هم عنوان کرده ام که افشاگری است. اما این افشاگری نه بر مبنای شاهدانی بیرونی و ارجاعاتی فرامتنی، بلکه بر مبنای خود نوشته های ایشان صورت گرفته و کوشیده است تا نشان دهد نوشته های او بر خلاف آنچه می نماید است. همین تکنیک افشاگری است که نوشته مرا به یک افشاگری درونماندگار تبدیل می کند؛ چیزی شبیه به نقد درونماندگار که ایشان علاقه ای وافر به آن دارند. به نقد محتوای مقالات بزرگیان هم نخواهم پرداخت تا زمانی که تعلق آنها را به خود اثبات کند. گر چه اکثر نوشته های او، به قول یوسف اباذری در نقد پروژه کچوئیان، جارگون هستند؛ یعنی صرفا حال و هوا تولید می کنند و خبری از معنا در آنها نیست.
اینجا لازم است محل نزاع به خوبی تقریر شود تا آقای بزرگیان ادعا نکنند که مسأله بر سر "منبع نویسی" و یا "رفرنس دادن یا ندادن" است. تأکید می کنم که مسأله بر سر فریبکاری و دروغگویی است؛ نه رعایت اصول آکادمیک و علمی معرفی منابع. بزرگیان به خوبی بر این نکته واقف است، اما عامدانه محل نزاع را تحریف می کند تا دیرپایی و عمق رفتار زشت خود را به چند اشتباه موجه و نیز عدم دقت کافی فروبکاهد. عدم درج منابع در یک متن تنها یکی از مصادیق  فریبکاری مورد اشاره  است ونه همه آن. اتفاقا در موارد زیادی شاهد بوده ایم که وی منابعی هم معرفی کرده است، اما با همان معرفی منابع، در واقع حقوق مولفان و مترجمانی را زیر پا گذاشته  و خود را به گونه ای دیگر نمایانده است.
او در پاسخ خود در واقع تلویحا پذیرفته است که مشکل اساسی با کپی کردن مطالب دیگران و عدم ذکر منبع ندارد. با این حال به تکاپوی این افتاده که بعضی از ایرادات من را پاسخ دهد. آن هم با روش خاص خود که مانند تکنیکهای چسب و قیچی و کپی کاری ، مستندات من را هم به هم آمیخته و همه را یک کاسه کرده و برای خود نتایجی بی سر و ته گرفته است. از جمله درباره مقاله مظفری پور ادعا کرده است که «باید بگویم برای اولین بار است که این مقاله را می بینم». این ادعا کذب محض است به استناد سه مورد دیگر کپی هایی که ذکر شده است و بی سروصدا از کنار آن گذشته است. استناد به نشریات حزب توده بر خلاف ادعای بزرگیان صرفا مربوط به مقالات گنجی نیست و سه مورد در مقاله مظفری پور است که اثری از آنان درمقالات گنجی نیست. به عنوان نمونه به این کپی و اصلی دوباره نگاهی بیندازید و به تشابه و ترتیب صفات مذکور توجه کنید. از توجیهاتش درباره منبع واسط در می گذرم که خود فضاحتی دیگر است.
وی درباره مقاله جهان آراها... هم توضیحاتی داده است که در کنار و همراه با منطق استدلالی دوستانش در پانویس ها، در واقع در حال پایه گذاشتن سنت غلطی در منبع نویسی هستند که می بایست از همین ابتدا در مقابلشان ایستاد. نقطه کانونی این سنت پا در هوا این است که چون نویسنده با کسانی که تکه هایی ازنوشته هایشان را کپی کرده است دوست و رفیق است پس لزومی به ذکر منبع  نیست. این بدین معناست که آدمی در نوشتار خود فقط می باید به آثار ناشناسان و دشمنان خود ارجاع دهد. معلوم نیست از کی رفاقت جزء مولفه های مطرح در منبع نویسی شده است که می توان با توسل به آن از زیر بار تعهد به نوشتن مأخذ شانه خالی کرد؟! دوستان عزیز، صحبت بر سر حقوق مولف و مترجم است و لزوم رعایت آن، نه این "داش مشدی بازی" ها که شما در پیش گرفته اید. با این کارها صرفا اسباب مضحکه خلقی خواهید شد و بس. به جای این همه پشتک و وارو زدن به سبک گربه مرتضی علی و گرفتن رضایتنامه از این  و آن، یک خط منبع بنویسید و این همه خود را و جماعتی را به زحمت نیاندازیِد.
ایراد گرفته ام که اگر منبعی انگلیسی یا فرانسوی معرفی می کنی این بدان معناست که آن متن را خوانده ای و خود ترجمه کرده ای، نه آنکه دقیقا عباراتی را که شخص دیگری در ترجمه آن متن آورده در متن خود بیاوری و سپس آدرس منبع به زبان اصلی بدهی. همینجاست که می گویم محل نزاع، منبع دادن یا ندادن نیست، بلکه سر کار گذاشتن خلقی و خیانت به اصولی  و نمایاندن خود به صورتی دیگر است. بالاخره مترجمان هم حقوقی دارند و زحمتی کشیده اند. برداشته است برای من به یاد دوران مدرسه و "رضایتنامه ولی"، برگه رضایت از نویسنده و مترجم تهیه کرده است! وا اسفا!
درباره دزدی هایش از نوشته اسد بودا هم  توصیه کرده است که «نوشته اسد بودا را بادقت بخوانیم و متوجه شویم که آنچه من نوشته ام تا چه حد متفاوت از نوشته او و در تضاد با دیدگاه اوست». با توجه به حجم کپی های بزرگیان از مقاله بودا چنین توصیه ای در حکم خودزنی است و نه چیزی جز آن. با وجود این نمونه دیگری از دستبردهای جناب بزرگیان به نوشته های بودا را اینجا می آورم تا نشان دهم همه چیز به آن یک مورد ختم نمی شود.حال باید منتظر بود و دید که آیا این مورد هم با هماهنگی بوده است یا خیر؟! صحبت از تکه زیبا و شیوای (لینک) مقاله آمنه و آن دو قطره اسید است که کپی از (لینک) مقاله چه می خواهی؟ زندگی همچون غزل نوشته اسدالله احمدی (بودا) و حسن رضا خاوری است. آقای بزرگیان، اگر مقاله ای می نویسید و در آن از دیگری متنی را کپی می کنید و سپس متن را برای خود وی می فرستید و آن نویسنده مغبون به روی شما نمی آورد که از متنش کش رفته اید، این دلیل بر رضایت آن شخص نیست. می دانی سکوت آن شخص از سر چیست؟ شرم. شرم. تو می دانی شرم چیست؟ همان چیزی که مانع می شود که دوستانت در چشمانت نگاه کنند و زشتی عمل تو را در روی تو به تو بگویند. تو هم گویا خوب می دانی که شرم چگونه دست و پای آدمیان را می بندد و زبان را در دهان قفل می کند.
بزرگیان در جایی دیگر از پاسخ خود نوشته است «متن کپی شده از نظر من متنی است که ایده ای را دزدیده باشد». باز هم باید از ایشان ممنون بود که بالاخره  چیزی را مصداق سرقت ادبی دانستند! حال که اینطور است نمونه ای از دزدی ایده را که ایشان مرتکب شده اند و فراتر از سرقت ایده ها در محفل های دوستانه است در اینجا می آورم تا ملتفت شوند که در این زمینه هم کارنامه درخشانی دارند. منظورم مقاله معنای سیاسی هواپیماو فرودگاه است که ایده آن دزدی سطحی و خام دستانه ای از مقاله ای به قلم گیلیان فولر با عنوان زندگی در ترانزیت منتشره در نشریه خردنامه همشهری شماره 29 صفحه 58 است. (لینک دانلود خردنامه 29) حتی جمله مشخصی نیز با اندکی تغییر کپی شده است (کپیاصلی). جالب است که وقتی دوستی در صفحه فیس بوک ایشان با رندی به یاد ایشان می آورد که نوشته تو مرا به یاد مقاله ای در خردنامه همشهری انداخته است و لینک مطلب را برای وی می گذارد، آقای بزرگیان تشکر می کند و می گوید که حتما آن را خواهد خواند؛ یعنی من تا حالا از وجود آن مقاله خبر نداشته ام. (لینک)
از این دست موارد سرقت از ایده ها و نوشته های دیگران برای شاهد آوردن کم نیست، اما امین بزرگیان با پاسخ خود نشان داد که درتشخیص خود که  در بر همان پاشنه می چرخد بر خطا نبوده ام و او با دلیل و مدرک میانه ای ندارد. به راستی او می توانست به جای توجیه خطاهایش و شاهد آوردن از ساختارهای معیوب و آموزشهای غلط و دیگران خطاکار، به سادگی از این لحن متکبرانه و متظاهرانه و دروغین دست بشوید و از مخاطبان و نویسنده های ایده ها و متون به سرقت رفته عذرخواهی کند؛ نه اینکه با لحنی از بالا و اخلاقی نما به نگارنده این متن توصیه کند که نتیجه گیری را در ابتدای متن نیاورم . یاد جمله ای از گدار افتادم با این مضمون که هر فیلم یا قصه ای شروع، وسط و پایان دارد، اما ترتیب آنها مهم نیست.

۵ نظر:

  1. تشبیه جالبی بود. ضربه کاری در بوکس و فیلم "بازی های مسخره"!
    پس خود نویسنده هم آگاه است که چه بازی ای را در عرصه عمومی به نمایش کشیده.
    نوشته آخر هم به ضربه نهایی بر ضد قهرمان "دروغگو" می ماند تا فکر بلند شدن هم به خود راه ندهد.
    آقای نویسنده، کمربند پهلوانی اکنون به کمر شماست. مشکل اینجاست که خود شما هم شبیه همان پسر مو بور هستید!

    پاسخحذف
  2. افشاگری درون ماندگار :). «به نقد محتوای مقالات بزرگیان هم نخواهم پرداخت تا زمانی که تعلق آنها را به خود اثبات کند» شما کینه توزی و خودشفتگی را به نهایت رساندید.
    نوشته اول شما پیامی دارد که اگر خواننده توان تحمل کینه توزی و شخصی بودن متن را داشته باشد، می تواند آن را دریافت کند. بیش از این حرفی برای گفتن ندارید و دوستانه توصیه می کنم این بازی را تمام کنید تا ضربه ای که با آن بزرگیان را نشانه گرفته اید به سمته خودتان بر نگردد.

    پاسخحذف
  3. کاش کمی شرافت داشت و حداقل از اسد بودا عذر می خواست...کاش..

    پاسخحذف
  4. آقای امینی:

    به شما و تلاشتون احسنت میگم. شجاعت شما و همتتان باعث افتخار هست. به این کامنتهایی که احتمالا خود آن متقلب زیر فید شما نوشته توجهی نکنید. هرکس مطالب شما و پاسخ خنده دار آن آدم را خوانده باشه خودش تا آخرش میرود. باز هم احسنت به شما.

    با تشکر،
    یک دانش آموخته علوم انسانی

    پاسخحذف
  5. آقای امینی،
    به نظر من، شما باید در کنار امین بزرگیان، و بیشتر از او، رسانه هایی را که کارهای بزرگیان را منعکس می کنند و همچنان بعد از افشاگری های شما نیز به این رویه ادامه می دهند، زیر سوال ببرید. ضرورت این کار بسیار بیشتر است. افشاگری های شما تاثیری بر بزرگیان یا بزرگیان ها نخواهد داشت، چون پشت او و امثال او به جاها/نیروها/رسانه ها/چیزها/افراد قدرتمندی گرم است. شما اگر دلتان به حال فرهنگ و حقوق نویسنده و مترجم می سوزد، باید با قدرت در بیافتید و آن را رسوا کنید. وگرنه این افشاگری های شما، هر جند درست، آب در هاون کوبیدن است و همچنان که از کاهش شدید کامنت ها هم می بینید، در نهایت کسی دیگر به نوشته های شما در رابطه به بزرگیان و کارهای او توجه نخواهد کرد، زیرا دیگر بزرگیان موضوع داغ روزگار نیست. بزرگیان استراتژیست خبره ای است و به نظر می رسد، افشاگری شما را پیش بینی می کرد و به همین دلیل زودتر از انتشار آن از فیس بوک خارج شد و خروج از فیس بوک در نهایت خروج از مسئله ی داغ بودن است. و باز شروع کرد نوشتن مقالات به قول شما جارگن و رسانه ها دارند منتشر می کنند. بنابراین ، در نهایت متاسفانه شما بازنده ی این ماجرا شدید. به نظر من، شما تا زمانی که در مقابل قدرت و رسانه هایش که پشت امثال بزرگیان ها به آن ها گرم است و از آن ها آبشخور می کنند نیاستید و رابطه ی بزرگیان و دستگاه های قدرت را آشکار نکنید و فقط به شخص او بپردازید، انگار او تنها کسی است که این دستگاه های قدرت پروردانده اند، بازنده ی بازی خواهید بود.
    لینک زیر را که یک خبر است مطالعه کنید.
    موفق باشید،
    نغمه

    پاسخحذف