۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

امین بزرگیان: پژوهشگر اجتماعی یا سارق ادبی حرفه ای؟ - بخش دوم


پیش از نوشتن بخش اول این مطلب انتظار نداشتم که برای این کار تشویقم کنند. شق القمر که نکردم. اما دیدم هستند کسانی که به ترفندهایی از اقای بزرگیان غیرمستقیم دفاع می کنند و سرانجام هم یقه ی من را می گیرند و رکیک ترین کلمات را نثار من می کنند. گویا در این مملکت همان بهتر است که  با دو رویی  با همه دوستی کنی و تملق این و آن را بگویی. این راحت تر است و محبوب همه هم می شوی. اگر این داستان برای بزرگیان و شما مخاطبان درس ها داشت، برای من هم داشت. من هم آموختم که نمی شود صریح بود. باید ملاحظه کرد. باید دوستی را قدر دانست. باید مصلحت به خرج داد. باید ستایش کرد. باید هر چه در دل داری نگویی و قدر عافیت را بدانی. و اگر سخنی هست همان بهتر که سخن را به حلقه دوستان ببری و در نهان سخن چینی کنی. باید به روی امین ها بخندی و پشت سرشان به آنها متلک بیندازی. این گونه راحت تر است. فهمیدم که افشای زشتی عیان، از خود ارتکاب زشتی سخت تر است. خیلی چیزها آموختم. دانستم که ما در سیاست سخنی می گوییم و در زندگی گونه ای دیگریم. از همین روست که تأکید می کنم خطاب اصلی این نوشته با این دست مخالفان است.
گذشته از این، آنچه در بخش اول آمد تنها اشارتی بود به فضاحتی. مشتی بود نمونه خروار. دیگرانی برآشفته اند که چرا اینچنین و به یکباره همه را باخبر کرده ای؟ به خودش می گفتی تا اصلاح می شد. اینان به آخر قصه رسیده اند. نمی دانند که داستان امروز و دیروز نیست و این حکایت کهنه است. من هم به صبر اعتقاد دارم و سالها صبوری کرده ام اما تازگی فهمیدم میان صبر و محافظه کاری، بی تفاوتی و ترس تمایزی است. جماعتی که من را اندرز داده اند، بی خبرند که سالها  کار من و دیگرانی همچون من صبر و انذار و تحذیر بوده و در مقابل آنچه دیده ایم زجر و انکار و تزویر. ادامه داستان را که پی بگیرید خود پاسخی است به تمام ایرادات. تذکر نکته ای هم در همین ابتدا لازم است و آن اینکه بر خلاف بخش اول، موارد کپی شده را در منابع اصلی به صورت عکس مشخص نکرده ام. از این رو خواننده این متن جسارتا کمی باید به خود زحمت دهد و خود، قسمتهای کپی شده را که مشخص کرده ام در لینکهایی که معرفی کرده ام پیدا کند. گرچه می دانم برای اکثریت خوانندگان این مطلب یافتن جمله ای یا پاراگرافی در یک متن دیگر کار ساده ای است اما برای راهنمایی آن عده قلیلی که شاید همچون نگارنده تسلط چندانی بر تکنولوژی ندارند ذکر این نکته ضروری است که پس از ورود به صفحه "لینک اصلی" با فشار دادن ctrl+f و جستجوی کلمه ای از متن کپی در منبع اصلی، می توانند متن کپی شده را در منبع اصلی نیز بیابند. در واقع از فرط طولانی بودن اغلب موارد کپی، از مشخص کردن و عکس گرفتن از منبع اصلی پرهیز شد.
در پایان بخش اول، خبر رونمایی از هنرنمایی های امین بزرگیان درعرصه ای دیگر را داده بودم. آن عرصه هم جایی نیست جز فیس بوک ایشان (که البته به روی همه هم باز بود)؛ محلی برای خود عرضه گی و خود نمایی. تا اینجا مشکلی نیست. مشکل از آنجایی آغاز می گردد که برای گرفتن لایک و کامنتهای بیشتر از مخاطبان، هر مهملاتی را به عنوان ایده و نقد به آنان قالب کرد و از آن بدتر ایده ها و نوشته ها و تحلیل های دیگران را به عنوان نظرات خود با دیگران در میان گذاشت و منتظر به به و چه چه آنان شد. در عجبم از کسانی که پای "مرگ مولف" را به میان می کشند و به هر لطایف الحیلی متوسل می شوند تا این فضاحت را لاپوشانی کنند. اولا آن کسی که این ایده را مطرح کرد منظورش "مرگ مولف" بود نه "کشتن مولف". درثانی شما که چنین درکی از این ایده دارید پس چرا نامتان را بر سر نوشته هایتان می آورید؟! هیچکس منکر استفاده نویسندگان از مطالب یکدیگر نبوده است. اصلا تاریخ اندیشه تاریخ دیالوگ میان اندیشمندان بوده است. اما این کجا و کپی کردن از روی دست دیگران و به نام خود زدن آنان کجا؟ ثالثا شما که با "مرگ مؤلف" به مصاف این نوشته و دفاع از آقای بزرگیان آمده اید باید بدانید که آقای بزرگیان خود قائل به چنین چیزی نیست. "اندر باب" آن هم اگر شاهدی می خواهید نگاهی بیاندازید به این نوشته ی آقای بزرگیان تا بدانید که ایشان چقدر سفت و محکم قائل به هویت و حقوق مؤلف هستند. در ضمن این نوشته حاوی نکاتی آموزنده برای بسیاری و از جمله خود ایشان است: "فست فودی شدن سرقت".
یک نفراز میان قائلان به مرگ مولف گفته است که امین بزرگیان "کولاژ" می کند و نه "کپی". کاش اینگونه بود و هیچ وقت هیچ منبعی معرفی نمی کرد و از جاهای مختلف مطلب کنار هم می چید و کولاژ می کرد. من واقعا مشکلی ندارم با اینکه کسی پیدا شود و از کنار هم گذاشتن ایده ها و تکه های نوشته های دیگران، متن جدیدی تولید کند و از این متد خود به شکلی مستدل و صریح دفاع کند و کوتاه هم نیاید؛ نه اینکه به نام های بزرگ و دهان پرکن ارجاع دهد و بی نام و نشان ها را در جیب بگذارد.
حال با یکی از عکس-نوشت های بزرگیان در فیس بوک شروع می کنم تا برای این دوست محترم تفکیک میان کولاژ و کپی مشخص شود. وی عکسی را در فیس بوک خود با دیگران به اشتراک می گذارد و نوشته ی نظری نسبتا مفصلی در باره ی آن می آورد. تمامی این نوشته به جز دو-سه سطر آخر آن، همه کپی (کپی بخش یک) (کپی ادامه مطلب) از مطلبی است که در این وبلاگ (لینک اصلی شماره یک) آمده است. جالب است بدانید که این وبلاگ، وبلاگ نویسنده جوانی است که بی هیچ ادعایی در هفته نامه های محلی استان بوشهر می نویسد و آنچه را در این نشریات نوشته در وبلاگ خود گرد آورده است. آقای بزرگیان به همین حد هم قناعت نکرده و در کامنتی (کپی) زیر همین عکس­-نوشت، ایده های ناب دیگری را می نویسد؛ ایده هایی سرقت شده از وبسایت محمد صنعتی (لینک اصلی شماره دو).
او حتی در مباحثه با کسانی که او را بسیار جدی گرفته اند و از وی در خصوص تناسب سخنی با "خود متون هگل" می­ پرسند، باز مرتکب چنین کولاژهایی(!) به قول دوستمان و کپی هایی به زعم ما می شود. این کپی تمام و کمال (کپی، کپی ادامه مطلب و کپی ادامه مطلب) را از این وبسایت (فریز صفحه اصلی) ببینید تا متوجه عمق قضیه بشوید. حتما توجه کرده اید که مخاطب علاقه مند و پیگیر که با دقت کامنت آقای بزرگیان را می خواند متوجه این قضیه شده که میان پرسش او و پاسخ ایشان هیچ ارتباطی وجود ندارد و دوباره سوال خود را تکرار می کند و جناب بزرگیان با فرض اینکه پیش از این جواب مفصلی داده اند و دانش خود را به رخ کشیده اند می نویسند: "قطعا". احتمالا این حکایت بسیار جالب را که معلوم نیست تا چه حد واقعی است و نمی دانم کجا دیده ام شنیده اید که یکی از شاگردان هگل روزی نوشته ای از ایام جوانی هگل را نزد استاد می برد و از او می خواهد که معنای جمله ای را که نوشته است توضیح دهد. هگل می خواند و لختی درنگ می کند و بعد می گوید: "نمی دانم. آن زمان که می نوشتم خدا می دانست و من. گمان می کنم امروز فقط خدا می داند." بعید می دانم کسی از میان هگل شناسان معاصر که عمری است هگل می خوانند و به هیچ چیز هیچ کاری ندارند در پاسخ کسی چنین "قطعا" بگوید. حال اگر من بنویسم او هیچ از هگل و آرنت نمی داند خواهند نوشت: "این کین توزی است، این حسادت است، این حقارت است، این انتقام است و تو از کجا می دانی؟!" از این دلیل روشن تر و واضح تر می خواهید؟
اگر نمونه ای دیگر هم از این دست قطعات فلسفی و الهیاتی ایشان می خواهید نگاهی بیاندازید به این (کپی) ایشان از مقاله ی "مکتب رنج (قرائت کرکگور از رنج در مسیحیت)" در این وبسایت (لینک اصلی).  پس از باز کردن لینک اصلی، مقاله ی یحیی نصرتی را ملاحظه کنید.
بی ارتباطی پاسخ امین بزرگیان درباره خوانش هانا آرنت از هگل که ذکرش آمد نشان دهنده نکته دیگری هم هست و آن اینکه بزرگیان در موارد زیادی متونی را بی آنکه حتی بخواند کپی می کند. آنچه را ادعا می کنم می توانید از این استاتوس ایشان در باره ی اشتاینر (کپی) (کپی ادامه مطلب) ببینید که از این وبسایت (لینک اصلی) کپی شده است. همانطور که مشاهده کردید دو غلط تایپی در متن اصلی وجود دارد که با رنگ قرمز زیر آنها خط کشیده شده و در استاتوس فیس بوکی جناب بزرگیان هم عینا به همان صورت آمده اند. علاوه بر این، دو نکته ی جالب دیگر هم در این استاتوس وجود دارند .1- ویدئویی به اشتراک گذاشته شده که - بی آنکه نیازی به دیدنش باشد  -از عنوانش - که نیازی به دانش زبان انگلیسی چندانی ندارد - پیداست که اظهار نظر اشتاینر درباره لنی ریفنشتال است 2- در اولین کامنت امین بزرگیان توضیح می دهد که موضوع این ویدئو آن چیزی نیست که او در استاتوس آورده است و در این بین از تعبیر "فرهنگ بالا" استفاده کرده است. فرهنگ بالا؟ مثلا ما چیزی به نام "فرهنگ پایین" هم داریم؟! قطعا منظورش اصطلاح "فرهنگ والا" است که معادلی است برای high culture.
جالب است که شخصی به خیال خود مرا به چالش کشیده بود که آن قسمت از مقاله اول که درباره شعر ریلکه بود پیشنهاد و ترجمه وی از انگلیسی بوده و او خود به بزرگیان داده و کپی از جایی در کار نیست. گیرم که اینگونه بوده است و من هم می پذیرم که اشتباه و زیاده روی کردم، اما همه اینها که گفتی در واقع تأیید ادعای من در همان مقاله بود که نوشتم دانش زبان انگلیسی امین بزرگیان برخلاف آنچه می نماید اصلا در حد مطالعه متون تخصصی نیست. شاهدش همان توضیحات جنابعالی.
نمونه دیگری هم هست که بی ارتباط به همین موضوع زبان نیست اما فراتر از آن است و در کلیت خود کاملا کمیک-تراژیک است. این (استاتوس) را ببینید! اما نکته چیست؟ همانطور که در بخش کامنتها نظاره می کنید یکی از مخاطبان آقای بزرگیان خواهان (معرفی منبع) متن استاتوس می شود. استاد بزرگیان لینکی اینترنتی را به عنوان منبع معرفی می کند که رسوایی مطلق است (لینک). حقیقتا نشنیده بودم که امین بزرگیان زبان اسپانیولی هم می داند!!! اصلا مانده ام که این لینک را از کجا پیدا کرده است؟ احتمال می دهم که کلمات Marx، Bakunin و Debate را جستجو کرده و این صفحه را یافته و تصور کرده که این صفحه به زبان فرانسوی است.
اما گذشته از اینها مسأله اصلی اینجاست که بر خلاف آنچه بزرگیان در یکی از کامنتها آورده، منبعی که معرفی کرده اشاره به مناظره ای "خیالی" بین مارکس و باکونین دارد که نوشته موریس کرانستون است و گویا در اکتبر 1962 از رادیوی بی بی سی هم پخش شده و در دسامبر همان سال در نشریه آنارشی لندن چاپ شده است و واقعیت تاریخی هم ندارد. او حتی کلمه Imaginaro را هم در بالای صفحه نخوانده که واقعا نیازی به دانستن زبان اسپانیولی هم ندارد. از آن منبعی هم که معرفی کرده ترجمه های فارسی و کُردی هم در اینترنت وجود دارند. تازه این ابتدای داستان است. چرا که حقیقت این است که متن استاتوس بزرگیان هیچ ارتباطی به منبعی که معرفی کرده ندارد و اگر در ترجمه فارسی یا کردی آن جستجو کنید (ما که اسپانیولی بلد نیستیم) هیچ چیزی از آن استاتوس در این منابع نخواهید یافت. امین بزرگیان در مقابل سیل سوالات چند تن از مخاطبانش درباره منبع اصلی به در و دیوار می زند تا مشخصات دقیق منبع اصلی را ندهد. به راستی درک چرایی این رفتار از طرف او مشکل است اما من از روی تجربه حدس می زنم او همه این کارها را می کند تا به همه خود را شخصیتی پرمطالعه معرفی کند که مدام با منابع زبان اصلی سروکار دارد. همچنانکه در یکی از کامنتها که مشخص شده می بینید او می نویسد: «در آرشیو مجله بخارا نگاه کنید. بنظرم مقاله ای به ترجمه مصطفی رحیمی هست". تبختر و تفرعن و فریبکاری را می بینید؟ چه بگویم؟ این جمله بدین معناست که مقاله رحیمی ترجمه ای از این لینکی است که من معرفی کرده ام و شما هم ترجمه فارسی را نگاه کنید تا متوجه حرف من شوید. این در حالی است که متن این استاتوس طابق النعل بالنعل از مقاله ای به قلم مصطفی رحیمی کپی شده است و در هیچ متن و کتاب دیگری با این الفاظ و واژه ها بر روی این کره خاکی نیامده است (تصویر اصلی) (لینک به مقاله - برای دسترسی به کل این مقاله می بایست در این وبسایت عضو شوید که کار ساده ای است یا اینکه به نسخه کاغذی مجله بخارا رجوع کنید). به همین دلیل، او به خوبی مشخصات دقیق این منبع را می داند ولی از ارائه آن سرباز می زند و تلاش دارد تا منبعی به زبان فرانسه !! معرفی کند.
در این استاتوس (کپی) هم که رسم عیاری را به همگی ما می آموزد (اصلی) یا (اصلی).
آخرین موردی هم که اینجا می آورم استاتوسی است درباره آنجلوپلوس در شب مرگ او. بزرگیان به بهانه ی مرگ آنجلوپلوس مطلبی می نویسد و در آن به ظاهر با احساس و تحلیل خویش از یکی از فیلمهای آنجلوپلوس سخن می گوید، اما معلوم نیست که چگونه احساس و تحلیل او کپی تقریبی از مطالب دیگران شده است. این (کپی) را ببینید که چگونه از این لینک یک و این فریز منبع دوم جمع شده است. راستش را بخواهید در واقع همه چیز از همین آخرین مورد شروع شد. از طریق دوستی از این استاتوس مطلع شدم و بماند که از کجا به این موضوع شک کردم، چرا که خواهند گفت خصوصی است و شخصی. پیش از آن هم چیزهایی می شنیدم و می دیدم و برایم عجیب بود. نمی دانم دیگران چرا تعجب نمی کردند بویژه آنهایی که با فلسفه و اندیشیدن و نوشتن سروکار دارند و می دانند سلوک فلسفی چیست؟ چگونه می شود شخصی سی ساله هر روز در فیسبوک استاتوس به روز کند، هر هفته چند مقاله با موضوعاتی متنوع و گسترده از تاریخ معاصر ایران و فلسفه سیاسی و جامعه شناسی و روانکاوی و سیاست روز گرفته تا سینما و موسیقی به چاپ برساند و در عین حال تقریبا تمام وقت در فیس بوک باشد و کامنت بگذارد و بحثهای طول و دراز هم بکند؟ این اواخر عکاس و فیلمساز و خواننده هم شده بود! پس کی مطالعه می کند؟ آن هم نه فقط فارسی که فرانسه و انگلیسی و اسپانیولی! بگذریم.
بحثهایی هم درگرفته است بر سر اینکه آنچه من نوشته ام اصلا نقد نبوده و یا اینکه نا-نقد بوده است. ناگفته پیداست که اصلا در آن نوشته ادعایی مبنی بر نقد و نقادی وجود نداشته است. پس اینقدر حرص نخورید. اما اگر نقد ندانستن آن کار را وسیله ای برای تخفیف یا به هیچ انگاشتن آن کار کرده اید بدانید که نه از قیمت آن کاسته اید و نه چیزی به خود افزوده اید. آن نوشته یک افشاگری بود همچنانکه این یکی و بیش از این هم خود را ننمایانده  است، اما هدفی در پس این افشاگری هست که ارزش آن را از بسیاری از نقدها افزونتر می کند. این نوشته با آنکه یک فرد را نشانه گرفته است، اما بیشتر سر آن دارد که ما را به تأملی انتقادی در باب وضعیتی که در آن هستیم وادارد؛ همچنانکه رسوایی یا قضیه سوکال توانست بسیاری را به تأمل در باب "چرندیات پست مدرن" رهنمون شود.
محل انکار نیست که در نوشته اول خشمی است که در نوشته های دیگرم نیست واین خشمی است از پس سالها. زبانم به کلماتی مسلح بوده که در نظر کسانی زیاده و جانخراش و حاکی از نفرت است. اما چون در میان خوانندگان این مطلب کسانی هستند که خوش دارند نامی از فیلسوفان را در هر نوشته ای ببینند آنها را ارجاع می دهم به جمله ای از آدورنو در قطعه 29 اخلاق صغیر: "در روانکاوی هیچ چیز درست نیست مگر اغراق ها". این جمله به نحوی بیانگر آن است که حقیقت را گاهی فقط می توان در اغراق ها یافت.  کلمات اغراق کرده اند اما تمام آنها می خواستند حقیقتی و فضایی و جماعتی را به تصویر بکشند که از چشم بسیاری پنهان بود. این کلمات بار پس زمینه ای را به دوش می کشید که از نگاه آن کسان دور مانده است. توصیه های برخی از مخاطبان به این می ماند که از یک بلوچ یا کُرد که هستی انسانی اش به یغما رفته است بخواهیم به همان زبان بر زمامداران بتازد که آن تهرانی شمال شهرنشین. شاید توصیه اخلاقی شیک و لوکسی باشد اما پوچ و انتزاعی است. اصرار بی شرمانه امین بزرگیان بر ارتکاب این عمل  پس از سالها و بارها  توصیه و تذکر مشفقانه دوستان و برکشیدن خود از راه تجاوز به حاصل سعی دیگران انگیزه حقیری برای نوشتن چنان متنی نبود. او خود را مدافع فرودستان نشان می دهد در حالی که دست تجاوزش غالبا برنوشته های گمنامان، بی صدایان و همان فرودستان دراز است. نمی دانم چند بار به زبان نرم یا به فریاد از او خواستم دروغ بر زبان نیاورد و به هر وسیله ای متوسل نشود تا خود را متفاوت از آنچه هست بنماید. هیچ فایده نکرد همچنانکه می دانم که کسانی دیگرهم همین راه رفتند ونشد.
در این میان تازه به دوران رسیده ی قدنکشیده ای که خود، همه "فیگور" است در پای مطلبی من را "فیگور مریضی" خوانده که ابتدا باید کلک من کنده شود و سپس اگرنقدی بود نثار بزرگیان کرد. خلاصه حرفش این است که باید سویه سیاسی این ماجرا را دید و درگیر حوزه اخلاق نشد. یعنی چون جناب بزرگیان در حال جنگیدن با جناح استبداد است این افشاگری مشکوک است و مریض، پس باید بت را چسبید. پسر جان، ما – این ضمیر مرجع مشخصی دارد – هم در دوره ای همین تیزهوشی ها و خبط ها کردیم که کار به اینجا کشید. اول از همه حقیقت را به فنا دادیم و بعد هم نادانسته همین شخص امین بزرگیان را.
این نوشته اما سودایش ورای این مصلحت سنجی های سطحی و پوسیده بوده است. مسأله اینجاست که جماعتی که به درستی به احمدی نژاد برای دروغ بافی ها و خالی بندی هایش تاختند و خندیدند حال به چه حقی همان رذایل را در خودی ها می بینند و ماله کشی می کنند یا کوچکش جلوه می دهند؟ چگونه آنانی که مزورانه به نمایندگی و به نام فرودستان به صغیر و کبیر مردم رحم نمی کنند واجد اتصاف به هر صفت زشتی هستند اما به خودمان که می رسد -گیرم در عرصه قلم- حاصل این می شود که انشاالله  گربه است؟ من را "احمق"، "بی شعور"، "کثافت"، "حسود"، "شهرت طلب" و... و کارم را "کینه توزی"، "انتقام"، "هتاکی"، "فحاشی"، "پاپاراتزی" و ... بخوانید ولی اقلا خودتان را گول نزنید و با خودتان روراست باشید. به خودتان، فضایل، سکوت و طمأنینه تان هم غره مشوید و ژست اخلاقی برای من نگیرید. شاید اگر شما هم آنچه را من در طی این سالیان از این دوست روشنفکرتان دیده ام به تجربه از سر می گذراندید معلوم نبود ملایم تراز من بنویسید. نگران او هم نباشید چرا که او "استاد" جمع کردن چنین موقعیت هایی است . گرچه هنوز کورسوی امیدی دارم تا مگر با این ضربه سختی که خورده از این خواب و خیال به در آید و دوباره بنویسد اما این بار در همان حدی که هست و می تواند و البته با رعایت اخلاق نگارش. من با این کار در اندیشه حذف چنین دودوزه بازی هایی بوده و هستم، اما وصله "حذف غیر" چنانکه بخواهم او و دیگرانی همچون او دیگر ننویسند به من نمی چسبد. نسبتهایی که به او داده ام ناروا نبوده است، از این رو قرص و محکم بر سر حرفم می ایستم. با وجود این قبول دارم تکرار مفرط آنان در متن بایسته و شایسته نبوده، بخشی از مخاطبان (چه موافق چه مخالف) را آزرده و نیت نفی و تخریب به اذهان متبادر کرده است. از این بابت عذر می خواهم.
دوستانی هم به من ایمیل زدند و اسنادی دادند و نکته هایی جانکاه گفتند. از آنها سپاسگزارم. این مقاله قرار بود طولانی تر از این باشد اما عده ای همین را هم تاب نخواهند آورد و برخواهند آشفت. نعل وارونه خواهند زد و همه چیز را به تسویه حسابی شخصی فرو خواهند کاست؛ همچنانکه با بخش اول کردند. نوک انگشت ما را چسبیده اند و کوتاه بیا هم نیستند. غافلند از این که اگر سر آن داشتم که دعوای شخصی راه بیندازم گذشته را می کاویدم و ارجاع های مشخص می دادم و شاهدانی به شهادت فرا می خواندم. از امروز او مثال ها آورده ام تا بگویم در بر همان پاشنه می چرخد. بعد از این همه اگر باز هم کوک سازتان همان است که بود چیز بیشتری ندارم بگویم جز اینکه: شب خوش!

۲۸ نظر:

  1. جناب امینی از نوشته ی پیشین تند وتیز شما بسیار لذت بردم و همچنین از نوشته امروزتان
    نکته ای که هست علی رغم تمام صفات ناروایی که به شما نسبت میدهند و یا سرک کشیدن به زندگی خصوصیان٬ این نوشته ها کارکرد خودشان را خواهند داشت: سارق ادبی را از عمل غیر اخلاقی اش کمابیش بازخواهد داشت و میتواند او را به سمت تفکر به جای کپی کاری سوق دهد. ارزش عمده کار شما این است
    پاینده باشید

    پاسخحذف
  2. آقای امینی! ممنون از شهامت و شجاعت شما وبدان! ما دل به آن خوش داریم که اگر در یک سوی انسان های دروغ گو ، بزدل و فریبکاری چون احمدی نژاد و امثال این آقا وجود دارند در سوی دیگر کسانی هم هستند که شجاعانه می نویسند و تمامیت خود را برای دفاع از اخلاق و انسان سپر بلا می کنند و مشکلات آن را نیز به جان می خرند حال می تواند حصر خانگی باشد یا مثل شما تهمت و ناروای بخیلان و شارلاتان پرستان باشد و اگر لحن شان نیز در متن پیش کمی تند بوده است در متن دوم شجاعانه درس بزرگواری به حقیران می آموزاند و عذر
    می خواهند،استوار و همیشه پاینده باشی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. شهامت و شجاعت ؟؟؟؟!!!!! لجن مال کردن یک فرد شهامت و شجاعت میخاد ؟؟؟؟ پسر شجاع

      حذف
  3. آقای امینی ، افشاگری و روشن کردن حقیقت نه تنها یک کار پسندیدست بلکه یک وظیفه ست ، اما سوال بنده این است که در اطراف شما تنها این فرد مذکور وجود داشت که شما این همه وقت صرف این مطالعات برای افشاگری کردید ؟ بر فرض اینکه این فرد ، فردی خطرناک در حوزه مربوطه هست ، آیا از ایشان خطرناک تر وجود نداشت ؟؟؟ استدلال شما در مورد اینکه فقط به خاطر روشن گری دست به این کار زدید غیر قابل هضم می باشد ، بهتر نبود وقت خودتون رو صرف موضوعات ، خطرات و افراد مهمتر می کردید ؟ در کامنت ها شما رو به موسوی تشبیه کردن ، موسوی در مناظره گفت بنده از وضع موجود برای کشورم احساس خطر کردم و وارد صحنه شدم ، شما واقعا از چه چیزی احساس خطر کردید ؟

    پاسخحذف
  4. بابا جمع کنید بساطتونو ، موسوی چیه دهنتونو آب بکشید ، یه دعوای شخصی خاله زنکی که رنگ و لعاب روشنفکری و روشنگریو مباحث نظری بش دادن که این حرفا رو نداره ، آقای روشن گر لطفا یه سایت ویکی لیکس احداث کن نه بزرگیانلینکس !!!!! اگه این کار رو کردی معلومه دغدغه مبارزه و مقابله و ریشه کن کردن کپی کاران رو داری ، در ضمن کشف اینکه استاااااد بزرگیان مطالبشونو از این ور اونور دو دره میکنند آی کی یوی زیادی نمیخواست .....

    پاسخحذف
  5. خوشم میاد همه هر چقدر هم می خوان این جریان رو خاله زنکی و برخواسته از منویات شخصی جلوه بدن ...باز هم به کپی کاری بزرگیان اعتراف می کنن و نمی تونن این قضیه رو انکار کنند .

    پاسخحذف
  6. البته لازم به ذکر است که جایی که در نهایت اساتیدش تنها راویان نظریات هستند و شاگردان با درباره و مقدمه و جهان اندیشه و ... بزرگ می شوند در نهایت این شیرین کاری ها چندان عجیب نیست هرچند من با افشای چنین کپی کاری هایی از یک جهت موافقم .

    پاسخحذف
  7. باشه فهمیدیم ، آخرش که چی ؟ بعدی اس ام اساشه نکنه ؟ این کار رو در مورد هر فردی ، حتی خود شما و تمام کسانی که میان و تایید میکنن رو میشه انجام داد ، چته ؟ نگرانتم بهنام

    پاسخحذف
  8. تازه دوستهای امین!عیبی نداره ازش حمایت کنید ! اینکار را ما سالها کردیم و می دانید به کجا رسید به جایی که از خودمان متنفر شدیم .این مقاله ها ؟؟؟ شعرهایش؟؟؟؟ اس ام اس دوست ناشناس!!!؟؟؟؟ اس ام اس های امین هم دروغی است . در لابه لای تمام حرف هایش از هر ده حرف هشت تایش دروغ است و خیالبافی .امروز به ما تشر بزنید اما خودتان هم خوب میدانید چشم تان باز شده و از فردا عذاب تان در ارتباط تان با این آدم شروع می شود .چون هر وقت دهان باز کند به دروغ یا خالی بندی یا در چسباندن خود به بزرگان ( که ده درصدش راست است اما نود درصد خالی بندی)یا چیزی از جایی تعریف کند که شما خبر موثق ضد آن را دارید گوشتان زنگ می خورد ولی او چنان محکم و واقعی واقعیت رو جعل می کند که خجالت می کشید چیزی بگویید و یا پیش خود انکار می کنید ولی این عین عذابی است که از هم اکنون برایتان شروع شده و دوستان قدیمی امین تجربه کرده اند .به این جهنم خوش آمدید .

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. وااااااااای چه زجری کشیده اید شما دوست قدیمی !!!! تنها دلیل گسستن همه ی دوستیهای قدیمی ، دروغ و بازی کردن رل آنچه که نیستی ، است . قددددددددددیییییییییس ....!

      حذف
  9. تمام ِ سینه چاکان امین از آن ِ تو باد.این لایک های فیس بوک چه نا جور برداشت هایی می آفریند.

    پاسخحذف
  10. الحق و الانصاف فرومایگانید ، همه از دم ، اصلا قصدم دفاع از بزرگیان نیست ، چرا که او نیز و همه سر و ته یک کرباسید ، همه شما را با چند تا تراول می شود خرید ، در حال و گذشته تاریکتان به چه کارها برای پول و دلار $ و شهرت و مقام نکرده اید و حالا خارج نشین شده اید و دیگر هم قطارانتان نیز در داخل سرشان به آخوری گرم است که روزی .... آقا معلمی که در برابر مصلحت اندیشی می ایستی تمام قد و نکته ها می آموزی و توشه راه می کنی ، تو خود غیر از مصلحت اندیشی و عافیت طلبی و سقوط آزاد چیزی برای آموختن داری ؟؟؟ آنجا هوا خوب است ؟؟؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اینجا هوا خوب است! آنجا چطور؟

      حذف
    2. بهتر هم می شود

      حذف
    3. عالی بود ، عالییییییییییییییی ، :)))))))))))

      حذف
    4. bayad vazeh tar mineveshti , baba inja mahshare o hame parde ha foroo oftade !!! :))))))

      حذف
    5. هم قطاران داخلی سرشان به آخوری گرم است که روزی ؟؟؟ یعنی چه استااااااااد ؟؟؟؟

      حذف
    6. آخور جناب قالیبااااااف دیگر !!!!!!!!

      حذف
  11. وای...عجب کلاهبرداری!!! واقعا نمیتونم بگم چقدر ازت متشکرم بخاطر این افشاگری!
    بابا حداقل انقدر خلاقیت بخرج میدادی صورت جملات رو عوض میکردی که گیر نیوفتی؛ کنترل-سی + کنترل-وی؟؟؟؟
    برای من جالب بود اینکه بعضیا انگشت گذاشتن روی اورجینال بودن یا نبودن خروجی اندیشمندان ایرانی رو بهانه‌ای برای دفاع از بزرگیان کردن، این صرفا نشون میده که چقدر فضای "روشنفکری" اینجا در گیر سکتاریسمه. دوستان محترم؛ جناب بزرگیان حتی یک "واو" را هم در جمله بندی این متون تغییر نداده؛ بعبارتی حتی اندازه یک بچه دبستانی هم خلاقیت، برای "اندیشه ورزی" بخرج نداده.
    من رفرنسهای نوشته قبل شما رو دنبال نکرده بودم - کلیت متن رو هم بیحوصله خونده بودم (چون مطلقا خواننده پیگیر متون بی سر و ته بزرگیان نبوده ام)-. فکر میکردم (بسیار بسیار با اغماض، دفاعیه ای برای مستندات شما داشته باشه -)- اماالان دیدم، اصلا موضوع چیز دیگری است، ما با یک کیسی بسیار خاصی روبرو هستیم- تقریبا میتونم بگم ایمان دارم این رفتار و ولع غیرمتعارف برای کپ زدن "یک چهره غیرواقعی از خود" نشان از گسست و اختلال شخصیتی-روانی این فرد داره. اگر قبلا فکر میکردم موضوع صرفا بی پرنسیبی است، الان بدون هیچ خشمی، صرفا احساس ترحم میکنم...چرا که حقیقتا چنین وسواس غیرمتعارفی، نشان از یک اختلال داره.
    گذشته از موضوع "بزرگیان" ؛ میخواستم بگم این افشاگری شما و واکنشی که بین خیلی افراد برانگیخت، به من شخصا سنجه‌ی خوبی برای بازارزشگذاری بسیاری داد(با توجه به موضعی که روی این مساله گرفتن).
    بازهم ازت ممنونم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اگر نوشته های بی سرو ته بزرگیان رو نمی خوندید چرا اینقدر پیگیره موضوع هستید و از چی اینقدر خشمگین هستید مریم خانم!کاملا بر خلاف ادعاتون.
      خدا رو شکر آقای امینی شما اینا رو نوشتید اینجا ظاهرا بزرگیان دل خیلی ها رو خون کرده بود، بلکه مردم با فحش و دری وری نوشتن به ایشون کمی آروم شن.

      حذف
  12. در این کارزار همه معلم اخلاق شده اند و زهد و پارسایی از تومبانشان می چکد !!! این آتشی که افروخته ای شعله اش دامن همه را خواهد گرفت ...

    پاسخحذف
  13. چه قدر احساس نیچه بودن به نویسنده ی این نوشته دست داده...مخصوصا در پاراگراف آخر...در عین حال سعی کرده یک کم مایه های تئوریک هم به نوشته ی بی مایه اش بده مثل این: "زیاده روی خوب است" به نقل از آدورنو که منو یاد جکی که برای شریعتی درست کرده بودن می انداخت: "یک کم بیشتر کچاپ بریز" شریعتی در ساندویجی! حتما داری با خودت فکر می کنی که چه قدر از زمانه ات جلوتر هستی و چند نسل بعد تو رو خواهند فهمید،البته از اسم وبلاگتون هم معلوم بود. برای "شجاعت" خودت اسفند دود کن....اگر خواستی بیشتر شجاع باشی قشنگ یه چاقویی تیز کن و دست به کار شو...دمت گرم با مرام!

    پاسخحذف
  14. پاسخ بزرگیان :
    http://aminbozorgian.wordpress.com/2012/07/18/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE/#more-566

    پاسخحذف
  15. عجب پاسخ دندان شکنی

    پاسخحذف
  16. مطالبی که شما تا حالا ارائه کردی رو مرور کردم، عجب استقبالی از مطالبت شده!!!!!! کاک بهنام دوست داشتی یه دست و یه پا نداشتی ولی مطالبت ده درصد استقبال مطالب بزرگیان رو داشت :)))))))
    دست بردار از این حسادت و کینه

    پاسخحذف
  17. شناااااااااااس۴ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۹:۳۷

    ای کاش کسانی که در راس این حرکت انقلابی قرار گرفته اند و سینه می درانند ، خود ذره ای موجه بودند !!!! آبرو ریختن کار آسانیست ، حتی اگر قدیس باشی ، شما ها که جای خود دارید !!!!!!!!!!!!!!!

    پاسخحذف
  18. عجب شارلاتانی بوده این نکبت من نمی دونستم!

    پاسخحذف
  19. besyar jaleb va rowshangarane.
    sepasgozar. khoda negahdaretan:
    aban

    پاسخحذف