۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

آیا احمدی نژاد فقط با تقلب رئیس جمهور شد؟



 انتشار مقاله اکبرگنجی با عنوان «پیروزی موسوی یا تقلب درانتخابات» موجی ازواکنش ها برانگیخت که عمدتا حاکی ازمخالفت با گنجی و مدعای اصلی او یعنی پیروزنشدن موسوی در انتخابات بود.به راحتی می توان درصحت وسلامت تمامی انتخاباتی که ازابتدای استقرارجمهوری اسلامی برگزار شده است تشکیک کرد.به دلیل تبعیض نهادینه درقانون انتخابات ونیز فقدان امکان نظارت بیطرفانه براجرای انتخابات.به همین دلیل وبه همان نسبت به سختی می توان ازمیزان تقلب صورت گرفته آمار دقیقی ارائه داد.دراینجا قصد آن ندارم که به مقالات گنجی ومخالفانش  بپردازم بلکه نوشته او تنها بهانه ای است برای نگاهی دوباره به فضای انتخابات سال 88-ونیزچند انتخابات پیش از آن- به منظور تشریح تفاسیرمتعددی که ازتقابل میان کاندیداها در اذهان رای دهندگان وجودداشت که همین تکثرتفاسیر، معانی متفاوتی به آراء انتخاباتی می بخشد. توجه به این معانی متفاوت می تواند موجب نزدیک ترشدن به سیالیت وچندگانگی هواداران کاندیداها و احتراز از تقلیل دادن آنان به تقابل هایی نارسا وکم عمق همچون "اصلاح طلب-محافظه کار" ویا "طرفداران ومخالفان وضع موجود" شود.
طرح چند سوال برای تقریر محل نزاع خالی ازفایده نیست.آیا تمامی کسانی که در سال های اخیر درانتخابات _ازهرنوع آن-شرکت کرده اند با قانون ومکانیسم اجرایی انتخابات وحتی فراترازآن با کلیت نظام جمهوری اسلامی موافق بوده اند؟آیا کسانی که درسال های 84و88 به احمدی نژاد رأی داده اند صرفا ولایتمداران وطرفداران اقتدارگرایی بوده اند؟به همین سیاق تا چه حد می توان آراء موسوی و کروبی را نشانگر تعداد دمکراسی خواهان دانست؟کمی عقب تربرویم.کسانی که در انتخابات مجلس ششم و ریاست جمهوری نهم به هاشمی رفسنجانی رأی  ندادند به کدام گروه و طبقه وقشر اجتماعی یا کدام گرایش سیاسی تعلق داشتند؟آیا می توان آراء خیره کننده بالغ بر بیست میلیون خاتمی درسال های 76و80 راصرفا  به حساب  هواخواهی از شعار توسعه سیاسی گذاشت؟
غرض ازطرح این سوالات تذکر تنوع وتفاوت سیاسی،طبقاتی وفکری کسانی است که به شخصی واحد در زمانی مشخص رأی می دهند یا نمی دهند ونیز معانی متفاوتی که متأثر از این تنوع بر آراء آنان حمل می شود.
در انتخابات ریاست جمهوری سال 76 آراء چشمگیر خاتمی موجب تعجب همگان از جمله  اعضای ستاد انتخاباتی وی شد.اصلاح طلبان حامی خاتمی این میزان رأی را عمدتا نشانه ای بر تأیید گرایش سیاسی خود وخواست عمیق توسعه سیاسی در سطح جامعه دانستند.اما کسانی دیگر نیز بودند که آراء خاتمی را بیش از آنکه ایجابی بدانند سلبی می دانستند.از جمله عزت الله سحابی در سرمقاله ماهنامه ایران فردا با عنوان "نه بزرگ" ،رأی خاتمی را بیش ازهر چیز یک نه بزرگ به انحصارطلبی وتمامیت خواهی می دانست که نماد آن ناطق نوری رقیب سرشناس خاتمی در آن زمان بود. حمایت صریح نهادهای حکومتی از ناطق نوری  نقطه کانونی استدلال سحابی بود.در واقع می توان گفت گمنامی نسبی خاتمی وتفاوت عمیق ادبیات او با رقبایش بسیاری را بر آن داشت تا موجودیت خودرا به رخ بکشند و عرض اندامی کنند.شکی در این نیست که شعار توسعه سیاسی خاتمی یکی ازدلایل رأی بالای او بود اما با درنظر گرفتن وجه سلبی آن زیرا که اگر غیر از این بیندیشیم نتیجه آن می شود که مصطفی معین به عنوان یک اطلاح طلب که شعارهایی به مراتب رادیکال تر از خاتمی سر می دهد ومورد تأیید اونیزهست برای تصدی ریاست جمهوری نامزد-معرفی- می شود و اتفاقا میزان آراء او نیز تعجب بسیاری برمی انگیزد اما با حال وهوایی دیگر.
چهارسال بعد باز هم این لشکر ناراضیان گرچه نه با آن اطمینان دوم خرداد باز هم خود را نشان داد و متأثر از داغی گفتمان اطلاح طلبی در تقابل جبهه خیروشر نماد رأی منفی خودرا در مقابل رقبای بی شمارش تنها نگذاشت.شاید اگر اطلاح طلب دیگری غیر از خاتمی به جای او و با تأیید او نامزد می شد باز هم نمی توانست این حجم از آراء را از آن خود سازد.گذشته از کسانی که به دلیل اعتقاد به برنامه سیاسی خاتمی و یا به دلایل مذهبی به او رأی می دادند ،این جمعیت قابل اعتنای ناراضی که متشکل نبوده و از آن رو یا هدف مشخص وتعریف شده ای ندارد و یا اگر دارد در چارچوب جمهوری اسلامی نمی گنجد با رأی خود به خاتمی انتخاب شدن اورا درهردودوره تبدیل به رویدادی بی بدیل کرد که البته در تفسیر آن هرکسی ازظن خود یارش شد.
انتخابات مجلس ششم عرصه دیگری بود برای عرض اندام دوباره ناراضیان که این بار از ضرب شست تاریخی دوم خرداد هیجانزده وسرخوش نیزبودند.پیروزی قاطع اصلاح طلبان بویژه در شهرتهران تنها حادثه بزرگ نبود بلکه رأی منفی به هاشمی رفسنجانی که تجسد تمامی خواسته ها و امیال سرکوب شده "آنان" بود خود حادثه ای به همان بزرگی وبه همان یگانگی بود.این حادثه که تکرار «نه محکم» دوم خرداد بود حتی با بسامدی سنگین تر واجد معنای دیگری نیز بود که پژواک آن چندسال بعد شنیده شد.
آن پژواک ،آن روزها صدایی خفه اما زنده در میان آراء اصلاح طلبان بود که در شور وغوغای گفتمان پیروز و مسلط توسعه سیاسی شنیده نشد.صدایی که جزئی از ارکستر عمومی «لشکر ناراضیان» نیز بود و در آن سال ها هارمونی گوش نوازی خلق می کرد.این صدا بسیاری از زخم خوردگانی را شامل می شد که در طی سال ها و بویژه پس از اجرای سیاستهای تعدیل اقتصادی رفسنجانی  همزمان با توسعه کمی طبقه متوسط  شاهد کم رنگ شدن تمامی آرزوهایش برای زندگی بهتر وعادلانه تر بود.آنان رفسنجانی را همان صاحب قدرتی می دانستند که واجد تمامی آن مؤلفه هایی بود که بسیاری از آنها روزگاری بدانها امید بسته بودند.او هم روحانی  بود،هم صاحب قدرت وثروت ومکنت وعلاوه بر اینها نماد اقتداری به ظاهرخدشه ناپذیر.اما تمامی این امتیازات پاشنه آشیل او شده بودند.نخستین بار در انتخابات ریاست جمهوری سال72 وآن هنگام که رفسنجانی برای دومین بار بر تخت ریاست جمهوری جلوس کرد(!) آنان با پشتیبانی از اصلی ترین رقیب او یعنی احمدتوکلی برای خلق رخدادی نمادین و واقعی به طور همزمان به پا خاستند اما نه آراء سنتی جناح راست را همراه داشتند ونه ناراضیان هم قطار.در گزینش خاتمی ونیز «نه بزرگ» به رفسنجانی دیگر ناراضیان با آنان همصدا شده بودند وحماسه آفریده بودند لیکن انتخابات ریاست جمهوری سال 84 خود کارزاری یگانه بود.
این بار دیگر  تفکیک جبهه خیروشر به شیوه مرسوم و معهود آسان نبود ومضاف بر این خیرخاتمی هم چندان ناراضیان را ارضاء نکرده بود.ازاین رو «سرگردانی و تشویش» وجه مشخصه این کارزار بود وهمین شد که ناراضیان چند دسته شدند وهریک به سمتی رفتند وشمارزیادی از آنها نیز عطای حق رأی را به لقایش بخشیدند واین بار با سکوت خود در پی گفتن یک «نه» دیگر بودند.اما این پایان داستان نبود زیرا که پای «عالیجناب» هم در میان بود .پس ازقطعی شدن انتخاب احمدی نژاد بسیاری از اصلاح طلبان این رأی صواب را پیش کشیدند که هر کس دیگری هم به جای او اگر به مصاف رفسنجانی می رفت فطعا برنده کارزار بود.آیا این بدان معنا نیست که بخشی از آراء احمدی نژاد نه رأی به او بلکه «نه» به رفسنجانی بود؟ تو گویی که «پاسداران» قدرت توتالیتر وسردسته شان از همان زمان که احمدی نژاد را بر کرسی شهرداری تهران «نشاندند» نیروی تخریب گر «زخم خوردگان» را دریافته بودند وازاین رو به دنبال «زبانی» برای آنان و بازویی «اجرایی» برای خود بودند.«زخم خوردگان» به غلط پنداشتند که تنها رفسنجانی است که سایه اش بر هستی آنان سنگینی می کند و از این حقیقت ساده غافل بودند که احمدی نژاد صرفا خرده پاتر از «عالیجناب»  است ونه هماورد او.اما نیرویی که در شور وشهوت «نه» گفتن بود چشمان حقیقت بین را کور کرده بود.و این گونه بود که نوای آنان با آوای کلیشه ای وتکراری راستی ها همساز شد وآن شد که شد.
«لشکر ناراضیان » در واقع مولود جامعه ای است که طبقات و اقشار متفاوت اجتماعی قادر به برساختن ومعرفی «زبان» و«بازوی» حقیقی خود که خواسته هایشان را نمایندگی کند نیستند وتنها کنش سیاسی آنها منحصر به انتخاباتی محدود و محصوراست.آنان اسیرحکومتی هستند که حق تشکیل حزب،اجتماعات اعتراضی ومطبوعات آزاد را جفاکارانه از ایشان دریغ کرده واگر هم می دهد آن قدر قدرت دارد که به راحتی پس بگیرد.هم از این رو است که هویتی شبح وار واسرارآمیز دارند و در هنگامه انتخابات که مطلوب خودرا در میان نامزدها نمی یابند رأی شان-ونیز سکوتشان- خصلتی رمانتیک دارد لیکن شبح وار بودنشان نمی تواند موجب نادیده انگاشتن شان شود.به همین دلیل است که در چنین جامعه ای هیچ گاه از پیش نمی توان رأی ونظر وگستره طبقه متوسط،طبقه کارگر ودیگر طبقات را مشخص  وواحد تلقی کرد.
چنانچه با چنین پیش زمینه ای به سراغ انتخابات 22 خرداد 88 برویم می توان قدری از تحلیل های کلیشه ای دوری جست ودرکی واقع بینانه تر از فضای سیاسی اجتماعی ایران به دست آورد.شکی نیست که در این انتخابات همچون گذشته تقلب روی داد والبته وسیع تر و وقیح تر زیرا که بخش اعظم «لشکرناراضیان» که در دوره قبل سکوت کرده بود این بار به میدان آمده بود برای گفتن یک «نه» دیگر به صاحبان اصلی قدرت که نمادشان احمدی نژاد بود .بسیاری از اینان گرچه شعارهای کروبی را بیشتر می پسندیدند اما عده ای به دلیل روحانی بودن او و عده ای دیگر از آن رو که در او توان رأی آوری نمی دیدند به سوی موسوی شتافتند.با وجود این باز هم کم نبودند کسانی که به کروبی به دلیل همان شعارها و نیز دلایلی دیگر رأی دادند.اعلام سریع وشتابزده شمارش آراء  بدون حضور نمایندگان موسوی وکروبی خود دلیل دیگری بر تقلب است.اما این بار هم «عالیجناب» دست اندرکار بود واین بار در نقش حامی موسوی وکروبی بر تصور عوامانه ازاو به عنوان شخصیت مرموزی که به عنوان مهره اصلی در پشت صحنه،صحنه گردان اصلی است صحه گذاشت.احمدی نژاد نیز بمثابه «زبان» ،که به تأکید او سراپا زبان است ودیگرهیچ، در مناظره های تلویزیونی خوش درخشید و او بود که بویژه در مناظره با موسوی در نقش «قهرمان رمانتیک» ظاهر شد ورابین هودوار آنچه را سال ها «زخم خوردگان»  در خفا می گفتند آشکارا بر «زبان» راند ودل از آنان ربود.
اینچنین بود که آراء احمدی نژاد باز هم بیش از آن چیزی شد که همیشه راستی ها بدان دل خوش می کردند.اما آن چیزی نیز که اعلام شد بیش از واقعیت بود وسبب شد تا تمامی آنان که در این خاکی که چندصباحی بود بایر می نمود روییدند و «سبز» شدند  بر آن خروشیدند.در میان آنان هم از «ناراضیانی» بودند که شوروشوق نهفته در «نه» گفتن شان نادیده انگاشته شده بود وهم اصلاح طلبانی که طاقتشان طاق شده بود از کوششی که ناعادلانه بی ثمرشده بود.
اما چه چیز باعث شد آراء بدین شکل اعلام شود؟مگراحمدی نژاد را پیشتاز- ونه پیروز- انتخابات نمی دانستند ؟ بی گمان کینه ونفرت و برنامه ای پیشینی درخوانش-ونه شمارش- آراء در کار بود. یک وجه آن عقده حقارتی بود که از سال ها پیش به دلیل آراء خیره کننده بالغ بر بیست میلون خاتمی در گلوی تمامیت خواهان مانده بود.از همین رو رقمی را برگزیدند که دیگر نتوان آراء تاریخی خاتمی را به رخشان کشید.علاوه بر این نیک می دانستند که اگر موسوی و احمدی نژاد به دور دوم بروند حاصلی جز سرشکستگی برای ایشان نخواهد داشت وپیشاپیش پیروزی موسوی قطعی است، پس کاررا یکسره کردند.وجه دیگر،نشاندن کروبی پس از آرای باطله بود تا از این رهگذر مهربطلانی مردمی بر شعارهای تحول خواهانه ورادیکال او وهواداران این شعارها زده باشند.به راستی «پاسداران»قدرت ازتبعات کارخود آگاه بودند که چنین کردند؟تمامیت خواهان کسی را دراین جایگاه نشاندند که یکی ازنمادهای مطرح حکومتی است که داعیه حق ویژه حاکمیت سیاسی فقها و روحانیون رادارد.درواقع آنان با این کارخود مهرتأییدی زدند بر خواسته تمامی آنانی که زمانی رفسنجانی را به عنوان نماد این طرزتفکر نفی کرده بودند وهم دیرزمانی است با تمام توان به مقابله با این حق ویژه برخاسته و تا آنجا که توانسته اند از ورود روحانیون به معدود نهادهای انتخابی جلوگیری کرده اند.طرفه آنکه بخش قابل اعتنایی از آراء احمدی نژاد متعلق به همان «زخم خوردگانی» است که رفسنجانی ونیزکروبی را به دلیل تعلقشان به صنف روحانیت حکومتی وسیاسی وهمچنین نقشی که برای آنان در ثروت اندوزی متصور بودند نفی کردند.هم از این رو بود که تمامیت خواهان نتوانستند «امت همیشه درصحنه» را درراه پیمایی های میلیونی بسیج کنند تا خروش سبزها را خفه کنند زیرا که «زخم خوردگان» که آراء احمدی نژاد را غنی کرده بودند در واقع او را برگزیده بودند تا گلویی باشد برای فریادهای آنان ومشتی باشد برای شکستن ابهت اقتدار ظلم و بی عدالتی.حال که سبزها بدین کار درآمده بودند چرا باید به خود بگیرند وبه مقابله برخیزند؟جای تعجب نیست که بسیاری از آنان حتی به صور گوناگون از سبزها حمایت هم کردند.
تقلب از واقعیات تلخ تمامی انتخابات ایران هم به لحاظ نظری- قانونی- وهم به لحاظ عملی- اجرایی- است اما تمام واقعیت نیست. با وجود این ،توسل صرف به واقعیت تقلب برای تحلیل کلیت آراء احمدی نژاد درواقع تقلیل کلیت یک واقعیت به یک جزء آن است و بس.

لینک این مطلب در وبسایت رادیوزمانه: 
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/11/post_135.html

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

دهه شصت ما و دوران طلایی آنها



ازآن روزی که میرحسین موسوی درلابلای اظهارنظرش تعبیر "دوران طلایی امام راحل" را به کار برد باب جدیدی در مباحثه درباره دوره زمامداری آیت الله خمینی وبویژه دهه شصت گشوده شده است.با وجود نوشته ها وگفته های فراوانی که درباره دهه شصت موجوداست همچنان نیازبه توصیف وتحلیل فضای عمومی آن سال ها کاملا محسوس و ملموس است.موسوی به عنوان کسی که درآن سالها یکی از مهمترین مناصب قدرت سیاسی را دارا بوده دیدگاه خودرا راجع به آن دوران بیان کرده است.دیدگاهی که نظر اصولگرایان وبسیاری از اصلاح طلبان ایرانی هم هست.در همین راستا ارائه نظرات شخصی افراد مختلف ازاقشار متفاوت جامعه درباره آن سال ها هم به غنی ترشدن ادبیات گفتمانی دهه شصت کمک می کند وهم بستری مناسب برای مناقشه وتحقیق دراین زمینه فراهم می کند.
من متولد سال شصتم،سالی که بعدها فهمیدم آغازی بوده است بردورانی جدید.کودکی من در دهه شصت گذشت ،زمانه ای که حتی در بچگی ام هم دوستش نداشتم اما بدیلی هم برای آن نوع زندگی نمی شناختم.فکر می کردم زندگی همین است که هست.همه جا جنگ هست،زندان هست،اعدام هست،دربدری وآوارگی هست.اولین تصویری که به هنگام فکرکردن به آن سالها درذهنم نقش می بندد تصویر هواپیماهایی است که درآسمان شهر زادگاهم ظاهر می شدند وبه امرخطیر بمباران می پرداختند.این تصویر توأم است با حس وحشت ناشی ازشنیدن شکسته شدن دیوار صوتی وصدای مهیب انفجارودیدن جنازه های تکه پاره همسایگانمان.
تا آنجایی که ذهنم یاری می کند وبزرگترها تعریف کرده اند بارها آواره شهرکوچک آباواجدادیمان شدیم.بعضی وقتها هم خانه دایی ام در روستا .ازآنجا جوانی را به یاددارم بلندبالاوخوش قیافه با نگاهی گرم،مهربان وگیرا که خویشاوند دور ما بود ."طاهر"نام داشت وهمیشه لباس کردی مرتب به تن داشت که بسیاربرازنده اش بود.طاهر دوست داشتنی درجنگ کشته شددر اواخر جنگ آن موقع که سربازگیری اجباری بود وجوانان ازرفتن به سربازی ومتعاقب آن جبهه ها فراری.هنوز صحنه ای ازآن سربازگیری های اجباری را به یاددارم. در روزی سیاه وغمبارچندین پاسدار مسلح ، جوانان وحشتزده را به زور سوار یک تریلی حمل بار می کردند ومادران وپدران وبستگان آنها با عجزولابه وشیون وزاری سعی در منصرف کردن پاسدارها داشتند.یکی ازپسردایی های مرا هم آن روز بردند.هیچ گاه فراموش نمی کنم صحنه ای را که مادری پسر جوانش را درحالی که برروی زمین نشسته بود محکم در آغوش می فشردتا مانع ازبردن او شود اما یکی از پاسدارها با خشونتی هر چه تمامتر پوتین برشانه مادر گذاشت واورا به پشت هل داد،همزمان با کشیدن جوان بخت برگشته به سمت خود او را از آغوش مادرش جدا کرد.
احتمالا آقای موسوی جانفشانی ها وفداکاری های امثال این جوانان درجبهه های جنگ را نشانه ای بر طلایی بودن دوران "امام راحل" می دانند.سال ها با توسل به تبلیغات شبانه روزی درگوش ما فرو کردند که این جنگ "دفاع مقدس" بود،عراق متجاوز آغازگر آن بود وپس از هشت سال بدون ازدست دادن  حتی یک وجب از خاکمان در آن پیروز شدیم اما بعدها کا شف به عمل آمد بعضی سخنان تحریک آمیز همان "امام راحل" چقدر باعث وحشت طرف عراقی شده،بعد از فتح خرمشهر این ایرانی ها بودند که تجاوز کردند واینکه عراقی ها هم همچون  ما یک وجب از خاکشان را از دست ندادند.حال با علم به چنین واقعیتهایی وبسیاری دیگر آیا آن همه کشته ومجروح وشیمیایی ، قربانیان سیاستهای نابخردانه جنگ طلبانه بودند یا دلایلی بر طلایی بودن آن دوران؟آن همه رشادت وایمان وانرژی انکارناشدنی را می شد به سادگی و درایت به مسیری دیگر هدایت کرد نه آنکه وسیله ای برای رسیدن به مطامع جاه طلبانه خود کرد.آیا همین واقعیت ساده که این جنگ از جنگ جهانی دوم هم طولانی تر بود دال بر وجود خونخوارانی به مراتب خونخوارتر از هیتلر وموسولینی در هیأت حاکمه دو طرف دعوا نمی تواندباشد؟
جنبه طلایی دیگر جنگ از نظر موسوی احتمالا به مدیریت ایشان و تیم همراهش بویژه  درزمینه عملکرد اقتصادی  برمی گردد.جدای ازصحت وسقم ادعای آقای موسوی به لحاظ کارشناسی ،مسأله دراینجا پرسش از چرایی وجود وتداوم موقعیتی تاریخی است  که در آن  ریاضت کشیدن مردم از سویی و صرفا سرپانگهداشتن جامعه توسط دولت ازسوی دیگر هنری مدیریتی محسوب می شود؟مگر هدف انقلاب استقلال اقتصادی،فقرزدایی واحترام به آزادی وحقوق مخالفان نبود پس چرا بر تداوم راهی اصرار شد که نه تنها دسترسی به این اهداف را مشکل بلکه تا به امروز دور از دسترس کرده است؟
باری  دهه شصت فقط جنگ وجبهه نبود نام زندان هم  زیاد به گوش می رسید.جایی که پایم در بچگی هم  بدانجا باز شد قطعا نه به عنوان زندانی بلکه همراه مادرم برای ملاقات دایی ام که گرفتار خدعه ای شده بود.به دفعات محکوم بودم به حضور در محیطی که فلسفه وجودی اش را نمی دانستم وتحمل اشک ریزان وآه وناله مادرم و انبوه افرادی که به ملاقات عزبزانشان آمده بودند.بعدها فهمیدم چه بی شمار جنایتها که در آن زندان ودیگر زندان ها رخ داده است اما حتی کودکی به سن وسال من هم  فضای رعب وخشونت وجنایت را در محیط زندان و نیز جامعه احساس می کرد.اعدام های در ملأ عام و جرثقیل هایی که اعدامی ها راتا ساعتها پس از اعدام در همان وضع نگه می داشتند از برای مشاهده آحاد امت همیشه در صحنه،نشانه های فضای سیاه وخشن وناامید کننده ای بودند که به یقین طلایی نبود.برادرم که چندسالی از من بزرگتر است یکبار ناخواسته شاهد اجرای حکم گردن زدن توسط شمشیر هم بوده است.محض اطلاع موسوی ودیگر "طلایی"ها  اغلب این احکام در نزدیکی ترمینال مرکزی شهرما اجرا می شد وتصورش را بکنید که آخرهفته عازم شهرستانی نزدیک بودیم برای دیدار با قوم وخویش واحیانا تفریح که می بایست خواه ناخواه این صحنه های زجرآور را هم تحمل می کردیم.
ما بچه های دهه شصت حتی سرگرمیمان هم که عمدتا برنامه های کودک دو کانال تلوبزیونی آن دوره بود مملو از اضطراب و سردرگمی بود گرچه از خیلی از آنها لذت هم می بردیم."هاچ زنبور عسل"که به دنبال مادرش می گشت،"کنا" هم به یاری "سرندپیتی" همین سودا را در سر داشت و "نل"و... نمی دانم چرا اکثر کاراکترهای کارتونها یا بی پدر مادر بودند یا در جستجوی آنها ؟ تو گویی که آنها هم درد مشترک داشتند با بچه های کشته شدگان دهه شصت چه در زندان ،چه در جبهه ،چه در خیابان و کوه وجنگل .طرفه آنکه برنامه ای که همیشه پیش از شروع برنامه کودک پخش می شد اختصاص داشت به نمایش و معرفی افراد گمشده(!) که هر بار حس وحشت ناشی از فکرکردن به سرنوشت آن آدم ها و نیز ترس از احتمال گم شدن در هر بار بیرون رفتن از خانه را به همراه داشت.بگذریم از آن سمبل کارتونی آغاز برنامه کودک ساعت پنج عصر  که در انتظاری طاقت فرسا همچون زندانی در بند سلول انفرادی محدوده کوچکی را می رفت و می آمد که به گمانم تنها می تواند زاییده یک ذهن زیسته درفضای  دهه شصت باشد.
سینما هم سرگرمی دیگری بود که شور و هیجان خاص خود را داشت علی الخصوص برای فیلمهای جنگی و حادثه ای که عمدتا خشونت حاکم بر فضای عینی و ذهنی دهه شصت را بازتاب می دادند.در آن دوران ملودرام های اشک آور و غمزده ای همچون گلهای داوودی ،سایه های غم وآوار-در عناوین فیلم ها کمی تأمل کنید- بسیار بیشتر از کمدی ها می فروختند.نکته جالب توجه رقم بسیار کم تولید فیلمهای کمدی وتعداد معدود فیلمهای پرفروش کمدی در آن سال ها است.تمامی این ویژگی ها با وجنات "امام راحل" هم سازگار بودند.اما در آن روزگار جریانی هم در سینمای ایران شکل گرفت که ریشه در قبل ازانقلاب داشت وبه سینمای هنری یا خاص معروف شد،جریانی که هم دولتمردان وهم بسیاری دیگر آن را از نقاط درخشان و"طلایی" دهه شصت می دانند.
سینمای هنری برخلاف نظایر آن در کشورهای دیگر سینمایی مستقل نبود زیرا که از حمایتهای سرشاردولتی درزمان تولید وپخش  برخوردار بود البته تا زمانی که از خطوط قرمز تجاوز نمی کرد.ذکر این ویژگی  قطعا نافی ارزشهای هنری این جریان سینمایی نیست اما نه دولتی ها باید در به ثبت رساندن تمامی افتخارات آن نوع سینمایی به نام خود  زیاده روی کنند و نه در مثبت انگاشتن کلیت آن جریان اغراق کرد.پر واضح است که سینمای تئاتری،اساطیری بیضایی و مینی مالیسم ساختاری و داستانی کیارستمی و امیر نادری ، قبل از انقلاب تکوین یافت تنها با این تفاوت که پس از انقلاب از حاشیه به متن آمد.لحن جدی وفضای تیره و تار وساختار ساده به علاوه کم خرج بودن اکثر این آثار با تمنیات حاکمان ونیز اوضاع سیاسی و اقتصادی جور در می آمد.از یاد نبریم که کلیت آن سینما محافظه کارهم بود و مقبول طبع دولتمردان.داستان ها اغلب در روستاها و مناطق غیر شهری می گذشت و آثار شهری هم یا بیش از حد انتزاعی بودند ویا اگر هم نقدی عینی و انضمامی وجودداشت آنچنان تو در تو وپیچیده پرداخت می شد که مزاحمتی برای اصول قوام بخش "دوران طلایی امام راحل" ایجاد نمی کرد.با وجود ساخت فیلمهای ارزشمند وخوش ساخت که در اغلب آنها نگاه انسانی و امید بخش موج می زد به محض آنکه فیلمسازی درصدد ارائه تعریف جدیدی از مختصات فیلم سازی در این جریان بر می آمد یا همچون نادری می بایست بار سفر می بست یا چون مخملباف مغضوب می شد ویا همچو بسیاری دیگر به روش های مختلف متنبه می شد. به جرم تخطی از اصول دولتی این جریان سینمایی!.همان بلایی که درشوروی و در زمان استالین برسر کارگردانان سبک رئالیسم سوسیالیستی آوردند.علاوه بر این ها سنگ بنای سنت منحوس وابستگی سینما به دولت که در این دوران نهاده شد موجب شکل گیری ورشد صنعت سینمای گلخانه ای ودولتی شد که کماکان به حیات خود ادامه می دهد وسینمای ایران هنوز که هنوز است  با بحران اقتصادی دائمی ناشی از آن  دست به گریبان است.
بر همین سیاق می توان  بسیار سخن ها گفت در وصف زمانه ای که موسوی طلایی می خواندش.از تعمیق فرهنگ دیرپای خبرچینی وریاکاری وتبعیض گرفته تا ابعاد پیچیده جنایت و محدودیتهای سیاسی،اجتماعی. سخن برسر این است که فضای عمومی آن دوران مملو از سیاهی و تباهی بود که صد البته نقاطی روشن و درخشان هم می توان در آن جست.همچنانکه  به همت رمانتیک های قرن نوزدهم-البته با بزرگنمایی واغراق زیاده ازحد- وبسیاری پس از آنها تصویر باسمه ای بالکل تاریک وسیاه قرون وسطا تا اندازه ای روشن شد ازجمله به دلیل کشف ارزشهای زیبایی شناختی هنر گوتیک ودستاوردهای دانشگاه ها و مکتب مدرسی، اما اینها همه باعث تطهیر جنایات وتردید در فضای مسلط سیاه و ضد بشری آن روزگار نمی شود،طلایی خواندنش که دیگر پیشکش.
مخاطب سوالات مطرح شده و تقصیرات برشمرده شده در این نوشته قطعا و الزاما شخص موسوی به تنهایی نیست.به علاوه مقصود نقد پیشینه و یادآوری سوابق او نیز نیست،که البته به خودی خود امری است شایسته و بایسته،بلکه غرض نقد گفتار و ادبیات وعملکرد کنونی رهبر جریانی دمکراسی خواه است که داعیه دفاع از آزادی وحقوق بشر و کرامت انسانی دارد.

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

توضیحی درباره جلسه تشکیل کنفدراسیون دانشجویان ایرانی

چند روز پیش از طریق یکی از دوستانم اطلاع پیدا کردم که ویدئویی در اینترنت پخش شده با عنوان جلسه تشکیل کنفدراسیون دانشجویان ایرانی که من هم در آن حضور دارم.ویدئو را اینجا ببینید. این مسأله موجب شگفتی بعضی از نزدیکان من شد چون تا به حال نشنیده بودند که من عضو آن گروه هستم اما همانطور که برای آنها توضیح دادم و در ادامه می آید من هیچگاه در چنین تشکل و سازمانی عضو نبوده و نیستم . بر خلاف آنچه در توضیحات مربوط به این ویدئو آمده بنده نه در آن مقطع و نه هیچ زمان دیگری نماینده حزب مشارکت نبوده ام.تنها تشکل سیاسی که در آن عضویت و فعالیت داشته ام انجمن اسلامی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بوده که به مدت یک سال تحصیلی80-81 عضو شورای مرکزی آن بوده ام.قبل و بعد از این زمان -از جمله سال 83 که زمان ضبط این ویدئوست-در هیچ گروه سیاسی دانشجویی و غیر دانشجویی عضویت نداشته ام.حال سؤالی که پیش می آید این است که پس من در این ویدئو چه می کنم؟
واقعیت این است که این جلسه بر خلاف ظاهر آن و نیز تبلیغاتی که درباره آن صورت گرفته اقلا برای من نشستی هماهنگ شده و هدفمند نبود.به عبارتی دقیق ترمن تا دقایقی قبل از حضور در آن محفل از ماهیت جلسه و اهداف آن بی خبر بودم.آن روز احمد باطبی که تازه به مرخصی آمده بود با من تماس گرفت تا دیداری تازه کنیم.وقتی به هم رسیدیم احمد گفت برویم رستوران ایران تک،پیمان عارف -دوست مشترکمان-با چند تا از بچه ها آنجا هستند آنها را هم ببینیمقرار است بحثی درباره  تشکیل  کنفدراسیون داشته باشیم.پس به همراه احمد،خانمش سمیه و جولایی راهی شدیم.آنجا چند نفر-پسر و دختر-سر میزی نشسته بودند که من فقط پیمان و امیرعباس فخرآور را شناختم.فخرآور را پیش از آن تنها یک بار آن هم در ساختمان روزنامه گلستان ایران دیده بودم،مرداد 81 زمانی که احمد باطبی مهمان تحریریه بود و او هم همراهش بود.هر دوباری که در زندگیم او را دیده ام ناخواسته بوده و صرفا به سلام و علیکی گذشته است و دیگر هیچ.درباره او و سوابقش حرف های ضد و نقیضی شنیده بودم اما دیگر نیازی به آن شنیده ها نبود زیرا آن شب احساس بدی نسبت به او پیداکردم.به خاطر تاکیدی که برفیلمبرداری ازآن جلسه داشت ومدام با فیلمبردار حرف می زد.احساس می کردم ازما سوء استفاده کرده .با وجود گلایه من وچند نفر دیگر در مورد فیلمبرداری ،فخرآور ادعا کرد که دوربین راخاموش کرده  اما الان مشخص می شود که این طور نبوده است .این احساس بد با ذهنیتی منفی نسبت به کلیت جلسه همراه شد.چون به نظر می آمد هدف اوازحضور ودرواقع برپایی آن جلسه تثبیت جایگاهی برای خوددرجنبش دانشجویی است.
درآن جلسه به عمدهیچ حرفی نزدم وهمانطور که درویدئو پیداست سعی درناراضی نشان دادن خودداشتم چون حقیقتا نمی دانستم قراراست چه استفاده ای ودرواقع سوءاستفاده ای ازاین فیلم بشود.حتی لحظه ای به سرم زد خداحافظی کنم وازجلسه خارج شوم اما صرفا به احترام دیگرحاضران بویژه احمدباطبی که پس ازمدتها موفق به دیدنش شده بودم این کاررا نکردم.
احمد هم چندان ازآن جلسه راضی به نظرنمی رسیدومخالفتش راهمان جا باایده اصلی نشست اعلام کردچون که آن را نوعی دزدی عنوان تجربه ای قدیمی می دانست که بویژه امکان تحقق دوباره آن راناممکن ونامطلوب می دانست.تا آنجایی هم که اطلاع دارم کنفدراسیون ادعایی آقای فخرآور قبل وبعد ازاین جلسه در ایران فعالیتی نداشته و استناد به این جلسه با توضیحاتی که درباره آن آمد اثبات کننده ادعای کنفدراسیونی ها درباره فعالیت در ایران نیست.علاوه بر این ما به دعوت واعتبارپیمان عارف به این جلسه رفتیم نه فخرآور.ازاین ها گذشته ذکردونکته دیگرنیزضروری است
1-کنفدراسیون دانشجویان ایرانی برای معرفی احمدباطبی که به اندازه کافی نام آشناست ازاین عبارت استفاده کرده است:"احمدباطبی:دیپلمه" که گویای خصومتی آشکارواسفباراست.گمان می کنم راه های بهتری برای ابراز مخالفت با کسی که مخالف ماست وجودداردوای کاش کنفدراسیونی که مدعی دفاع ازحقوق دانشجویان ایرانی است این راه ها را می آزمودواین گونه نماد  یکی ازمهمترین رخدادهای تاریخ جنبش دانشجویی راتخریب نمی کرد.
2-باتوجه به مباحثی که دراین ویدئو مطرح شده است به احتمال قریب به یقین انتشارآن دراین مقطع زمانی می تواند تبعات سنگینی برای افراد حاضردرآن-بویژه پیمان عارف که اکنون درزندان به سرمی برد- داشته باشد.پس بهتربود کنفدراسیونی ها که درجای امن نشسته  اند کمی هم به عواقب پخش این ویدئو فکر می کردند.